بسمه اللطیف
مهرگیاه عشق
یک روز من و دلبر من بر لب جویی
آییم و نشینیم به یک وقت نکویی
از کار جهان فارغ و آسوده بگیریم
کام دل خود را ز لب کهنه سبویی
سر را چو نهد یار دل انگیز به دوشم
بر شانه من موج زند هر سر مویی
از گیسوی وی چون شنوم رایحه جان
سرمست شوم من ز چنان حسی و بویی
دستم بنشیند به کمر آه بر آید
از بوسه داغی که نشیند به گلویی
هر لحظه رود دست من از باب زیارت
در باغ تن و جان بکند قصد به سویی
غالب شود آنگاه میان من و او مهر
با حالت قویی که کند میل به قویی
انجام شود کار و به بار آید از آن کار
کامی که در آن هست نهان راز مگویی
این مهرگیاهی که درون همه ما است
گل می دهد ای دوست گر این کام بجویی
این شعر پراحساس مرا هدیه کن ای دوست
بر دلبر خود کز دل و جان عاشق اویی
#مهدی_رستگاری
نوزدهم دی سال یکهزار و چهارصد و دو خورشیدی
نهم ژانویه ۲۰۲۴ میلادی
دفتر شعر روزگاران
۹۹۲
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 5
امیر عاجلو 23 دی 1402 12:27
سلام ودرود
مهدی رستگاری 24 دی 1402 07:40
درود و سپاس بزرگوار
محمود فتحی 25 دی 1402 09:10
درود وقت بخیردشاعر
مهدی رستگاری 25 دی 1402 13:17
سلام و درود دوست گرامی. زنده باشید
سیاوش دریابار 26 دی 1402 10:22
چه کنم....
که تو خدایی؟
تو صبوی ما شکستی
و دلم به چاره بردی
....
استاد فرهیخته و شاعر گرامی
شعرتا ن را خواندم بی نظیر است
قلمتون سبز
پایدار و استوارباشید
درود و سپاس فراوان