بی تو یک شب با هزاران شب برابر می شود
خاطرت در یاد ما جانا مکرر می شود
بر مشام ما رسد گر ذره ای از بوی تو
این تن خاکی ما یارا مطهر می شود
تیزی چشمان شوخت پر ز نور ایزدی است
گر بتابد نور خود جان ها منور می شود
گفته دل گویم به تو کز عهد خود بگذر دمی
ترسم ار گویم به تو از حد فراتر می شود
پیش صاحب دل نگویم جمله ای از راز خویش
راز پیش یار با نازش مقرر می شود
من به رمالان صورتگر ندارم حاجتی
نقش تو اندر خیالم به مصور می شود
گیسوان بر گونه افکندست یار دلربا
شور عشقش با صبا گویا مقدر می شود
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
محمد جوکار 29 بهمن 1394 16:21
درودت باد همتبار بزرگوارم
خرسندم که باز هم غزلی الهام بخش از احساس سرشارت میخوانم
در پناه خداوند شعر و غزل
سلیمان پناهی 29 بهمن 1394 22:15
ارادتمندم جناب جوکار عزیز استاد شمایید و ما خوشه چین خرمن اصحاب دولتیم
نسرین قلندری 29 بهمن 1394 18:00
بی نهایت درود شاعر ارجمند
قلمتان پر شور به ترنم شور مهر
سلیمان پناهی 29 بهمن 1394 22:16
ممنونم از حسن نظر شما
علیرضا خسروی 30 بهمن 1394 11:25
درودها