دلبرم راهِ خدا رفت و از آن بالا شد
عشق ورزید و چنین گوهر بی همتـا شد
از من ای دوست نصیحت، تو بیا عشق بورز
ذرّه عاشق شد و خورشـید جهان آرا شد
کوری چشم حسودان چمن، سروِ سهی
پیشه بر راستی آورد و چنین زیبا شد
قطره ی خفته به رخسار گلی، بادش بُرد
وانکه دل بُرد ز گل، خود غزلِ دریا شد
رگِ خورشیدِ پُر از نور، شبی چون نوشید
چشمِ جان، پیر نظر گفت: «عجب بینا شد!!»
بلبل آن قول و غزل هیچ ندانست، ولی
چهره ی گل به چمن دید و چنان شیدا شد
مانده بودم به چه سان باز شد آن باب نجات
دلبرم گفت: « به دستانِ یکی دانا شد»
صحبت عشق دراز است و پس از ما طارق
دلبران در رَه و آن زمزمه ی فردا شد
24 تیر 1394
طارق خراسانی
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 8
مسعود احمدی 29 دی 1394 02:01
درودتان باد استاد طارق عزیز
علی اکبر سلطانی 29 دی 1394 10:55
سلام و درووووووووودهااا فرمانده ی دلم ...
رگِ خورشیدِ پُر از نور، شبی چون نوشید
چشمِ جان، پیر نظر گفت: «عجب بینا شد!!»
بعد از مدتهاا فرصت شد از قلمتان بخوانم ..
مراقب خودتان باشین ..
فرهنگ باریکانی 01 بهمن 1394 09:29
کرم عرب عامری 01 بهمن 1394 19:59
سلام و درود بر استاد گرامی
چشمم و بعد دلم روشن شد
از شعر زیباتان و حضور پر نورتان محظوظ شدم
طلعت خیاط پیشه 01 بهمن 1394 21:45
درود بر استاد طارق ارجمند
بهنام مرادی 03 بهمن 1394 11:58
جناب خراسانی گرامی
رگ خورشید همانست که شد
درود بر شما و قلم زیبایتان
ممنونم
مهدی رستگاری 03 بهمن 1394 14:20
سلام و تحیات حسینی
بسیار عالی جناب خراسانی. مثل همیشه از محضرتان مستفید شدم.
علیرضا خسروی 06 بهمن 1394 09:31
درود بر شما استاد گرامی