گرچه پنهانی ز چشم روزگار
من که می دانم تو می آیی نگار
فاتحِ سیاره ی دل می شوی
بی گناه و بی سلاحِ مرگبار
می رسانی دستِ آدم تا خدا
با شمیمِ عِطرِ گل های بهار
از نگاهِ تو بَشَر آدم شود
از تو آدم می شود امیدوار
خیمه ی قرآن تو بر پا می کنی
در کنارِ هر چه زندان است و دار
از تو می نوشند منصوران عشق
لحظه لحظه باده های خوشگوار
در زمانِ تو ستم گم می شود
همچو گردی در مسیر کوهسار
رایتِ تو لافتی الا علی
یا علی، لاسیف الاذوالفقار
کودکِ طارق گیاهِ مهرِ توست
می شکوفد در بهارِ انتظار
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 4
حمیدرضا عبدلی 02 خرداد 1395 09:58
با سلام استاد بسیار خوب سروده اید موفق باشید
حسن جعفری 02 خرداد 1395 12:27
علیرضا خسروی 04 خرداد 1395 00:40
درودها استاد گرامی
احسنت
بهناز علیزاده 06 خرداد 1395 17:26
سلام استاد خراسانی عزیز