نیمهشب بازچرا یاد تو افتادم من
خنجرظلم تودر سینه منجامانده
-----
کاش مهمان تووگرمایآغوشت شوم
جاندهم آن لحطه ویکدم فراموشت شوم
---'
سال هاگفتم که دردامت نمیافتددلم
عاقبت اوراتودردامبلاانداختی
----
بهخیالت کهزرنگی وبدان نامردی
آن همه خوبی من برتواثرکردنکرد
-----
جان شیرین خواستی دادم ولی گفتی کماست
جسموروحم رازدی آتش کهخاکسترشدم
-----
عمرخودراباختمچون باجفایت ساختم
حرفهای سردرامنپشتگوش انداختم
----
کاخرویای مراویرانهاش کردی ولی
فرصتی دیگرندارم تاکه آبادشکنم
----
ناتوانی رااگردیدی فقط دستش بگیر
درعوضداردهوایت راخدایمهربان
---
سرانجامی بهجزمردن نصیب دل نمیگردد
عجبمزدیبمندادی بهجایعشق ورزیدن
----
ان چنان افسردهام حس.میکنم کهمردهام
بس کهازنامردها من زخم خنجرخوردهام
----
روبرویت هستموامانمیبینی مرا
سهمم ازامروزیک تبریکخالیهمنشد
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 24 اردیبهشت 1402 08:56
درود بر شما