طعم تلخ قهوه ی بی تو ، پر از دلواپسی
مانده ام با کوله بار خاطرات اطلسی
آه از احساس دلتنگی ، که بعد از هر غزل
میرسم هر شب ، به دنیای سکوت بی کسی
ساده تر دل می دهم ، در عشق بر چشمان تو
هر زمانی که بداد دست هایم میرسی
شعرهایم ، مثل باغ سبز باران خورده است
تا هما باشد ، چه حاجت بر وجود کرکسی ؟
در خودم زندانی ام ، در یک قفس دلدادگی
عشق را وا میگذارم تا زمان بررسی
هی "پرستش" می کنم ، تصویر زیبای تو را
نارسیس من شدی ، در وسعت دلواپسی
پرستش مددی
۱۳۹۵.۰۴.۲۶
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 3
سامان اتابکی اتابکی 28 تیر 1395 10:52
سلام خانم مددی . شعراتون خیلی دوست دارم. قشنگ و خوش آهنگن.
لطفا در مورد شعر من نظر بدین .
پرستش مددی 29 تیر 1395 13:17
سلام
سپاسگزارم از شما
ابوالحسن انصاری (الف. رها) 29 تیر 1395 15:26
سلام و درود بزرگوار
زیبا سروده اید