عاقبت قصه ی من با دل تو یکسره شد
سهم تنهایی من بسته ترین پنجره شد
ماه من کار دلم با دل تو در هم ریخت
حس من توی کتاب نفسم چنبره شد
عشق در استرس موج به پایان نرسید
گرچه زیبایی دریای غزل منظره شد
گفته بودم که دلم بعد تو تخریب شده
بخدا شهر دلم سمبل یک مقبره شد
بنویسید که من از ثانیه ها می ترسم
سهمم از پنجره ها حسرت یک حنجره شد
در حرای دل عشاق نشستم به سحر
قصه ناب "پرستش" بخدا یکسره شد
پرستش مددی
۱۳۹۵.۰۴.۲۳
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 4
محمد جوکار 05 امرداد 1395 00:51
عاقبت سهم دلم حسرت یک پنجره شد
کومه ی ماتم من ، گنبد یک مقبره شد
گرچه بین من و تو اصل به یکرنگی بود
سردی چشم تو، مستلزم یک تبصره شد
نیمه خالی لیوان تو و بارش اشک
حاصلش بغض من و هق هق این حنجره شد
تاول خاطره ها ، غصه ی شبهای من و
بدترین ضربه ی بر قامت این پیکره شد
واژه ها خسته شده ، از تپش ثانیه ها
دل به دریا زده ام ، کار دلم یکسره شد
عاقبت کشور قلبم ، به تو تسلیم شد و
چشم غارتگر تو ، حاکم مستعمره شد
پشت پرچین غروب و دو قدم مانده به تو
"سهم تنهایی من بسته ترین پنجره شد "
===============
درودت باد مهربانو مددی عزیز
خرسندم که هستید و میخوانمتان
بسیار دلنشین اند غزل های شما ، گل واژه هایتان را در چیدمان غزل می ستایم.
رقص قلمتان جاودان
پرستش مددی 11 امرداد 1395 23:13
درودت باد جناب جوکار
واقعا لذت بردم از غزل بسیار زیبایتان
و خوشحالم که احساسم را می پسندید
ابوالحسن انصاری (الف. رها) 06 امرداد 1395 17:55
درود برشما
بسیار زیبا بود
پرستش مددی 11 امرداد 1395 23:14
درود متقابل جناب انصاری
سپاسگزارم از حضورتان