در من بتابان یک غزل از باور مهتاب را
احساس کن در چشم شب آئینه ی بی تاب را
طوفان بپیچان در تن دریای ذوقم با غزل
آزاد کن دیوانه ی افتاده در گرداب را
بر ساحل پلکت ببین قوهای سرمست از لبت
هرشب تجسم می کنم آواز در مرداب را
ماهی که باور کرده است ماهی اقیانوس را
تا کی تصور می کند دندانه ی قلاب را
شرجی تر از چشمان تو احساس من در شعرهاست
سازی بزن تا حس کنم هر ضربه از مضراب را
در من بسوزان ریشه ی خوش باوری تا بنگرم
تصویر تو در حلقه ای از اضطراب آب را
حالا بیا هرشب "پرستش" کن دل دیوانه را
نقاش من ! تصویر کن چشمان من در قاب را
پرستش مددی
۱۳۹۵.۰۴.۰۹
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 4
ابوالحسن انصاری (الف. رها) 09 امرداد 1395 08:53
درودبرشما .
بسیارزیباست.
پرستش مددی 11 امرداد 1395 22:55
درود بر شما جناب آقای انصاری
سپاسگزارم از حضورتان
قطعا نگاهتان زیباست
عظیم صوفی 10 امرداد 1395 22:47
لذت بردم ممنون
پرستش مددی 11 امرداد 1395 22:56
درود بر جناب آقای صوفی
سپاسگزارم از مهر حضورتان