پر کشیدم که آسمان باشم روی شهری که غرق باران است
با وجودی که عشق می داند مثل من در غزل فراوان است
نان شوقت کشیده پایم را تا حریم نگاه لبریزت
من همان احترام شایانم که گلوگاه شوق مهمان است
ماه من باش تا برقصانی در هوایم همیشه چشمت را
چشم هایی که در غزل حتا بهتر از سیب های لبنان است
قله ی قاف عشق یعنی این که بریزی به شانه مویت را
با وجودی که سهم من از تو ارتفاعات پست تهران است
من همان هدهدم که در باران سالها همدم سلیمانم
گرچه تقدیر من در این سامان همنشینی صد سلیمان است
در جهانی که شوق بودن نیست سهم من هم بجز "پرستش" نیست
یوسف این قاصد زلیخا نیست تحفه ی سرزمین کنعان است
پرستش مددی
۱۳۹۵.۰۷.۱۰
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 4
محمد جوکار 18 آبان 1395 00:19
من همان هدهدم که در باران سالها همدم سلیمانم
گرچه تقدیر من در این سامان همنشینی صد سلیمان است
درودت باد مهربانو مددی عزیز
بی گمان یکی از بهترین غزلهایی ست که از قلم زیبا و احساس نابتان خوانده ام
آفرین ها بر رقص زیبای احساستان
پرستش مددی 18 آبان 1395 21:17
عرض ادب و احترام استاد جوکار گرانقدر
سپاسگزار مهر شما هستم
حمیدرضا عبدلی 18 آبان 1395 20:46
با سلام بانو بسیار عالی
پرستش مددی 18 آبان 1395 21:19
عرض ادب
سپاسگزارم جناب عبدلی گرانقدر