شعله ی سرخ نگاهت که به جانم افتاد
غزلی بود که در روح و روانم افتاد
مثل موجی که شب از تاب و تعب می افتد
شب عشقت از اوج هیجانم افتاد
مثل فرمانده ی زخمی که دلش می گیرد
نفسم آمد و در لشکر جانم افتاد
تو بخندی همه ی شهر به هم می خندند
ناله ی عشق به روح نگرانم افتاد
عشق تندیس نگاهی ست که عصیان کرده
از شبی که غزل از حجم زبانم افتاد
تا " پرستش " نکنم عشق غزل خواهم گفت
قرعه چشم تو وقتی به بیانم افتاد
پرستش مددی
۱۳۹۵.۰۸.۲۸
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 2
احمد البرز 03 آذر 1395 23:59
نظم شعری است که بر روح و روان افتاده
غصه شعله که بر جاست به جان افتاده
احمد البرز 04 آذر 1395 00:00
مثل ماه شب یلداست به جان افتاده