برف می بارد از نگاه زمان
شعر در حجم باورم مانده
چون نهالی که تازه می روید
تبر عشق بر سرم مانده
غم علیرغم آسمان غزل
روی احساس من قدم می زد
در شبی که بهار می بارید
زخمهایم مرا بهم می زد
روی سر شاخه های احساسم
برف باور نشسته بود اما
حسرتم یک سکوت ممتد بود
تا غروبی ترین دل دریا
سبز می شد زمین پس از باران
بعد یک فصل سرد و طولانی
آن کسی را که دوستش دارم
مانده در بغض تلخ و بحرانی
برق عشقی نشسته در بغضم
مثل خورشید آسمان پرور
من همانم که می کشم خود را
در سکوت شکسته در حنجر
عشق یعنی " پرستش " مهتاب
توی محراب بی قرار غزل
آسمان باشی و بفهمانی
به همه رسم انتشار غزل
پرستش مددی
۱۳۹۵.۱۱.۰۹
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 5 از 5