دلم گرفته پر از شور و حال طوفانم
پرنده ای شده ام که پر از زمستانم
چهار فصل دلم یک نواخت پائیز است
و از خزان و شب و سایه ها گریزانم
شکسته بال و پرم را اگرچه باد خزان
اسیر دست حوادث , اسیر بحرانم
بهانه کن غزلم را که سر دهم با شوق
ترانه های تو را از ضمیر پنهانم
پر از سکوتم و بغضم شکسته می خواهم
تو را میان غزلهای خود بخوابانم
چه سود حاصل یک عمر عشقبازی را
مخیرم که به خاک عبث بپوشانم
" پرستش "م نکند موجهای طوفان زا
دلم گرفته در این بیت های پایانم
پرستش مددی
۱۳۹۵.۱۲.۲۷
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 1
علی اکبر سلطانی 30 فروردین 1396 01:36
سلام و درود ...
پر از سکوتم و بغضم شکسته می خواهم
تو را میان غزلهای خود بخوابانم
چه سود حاصل یک عمر عشقبازی را
مخیرم که به خاک عبث بپوشانم