بی تابم از یک عمر ماندن در غزلگاه
افتاده ام بی تو به دردی سخت و جانکاه
هرشب فرو میریزم از احساس شعرم
بی آشنا ، تنها ، بدونِ هیچ همراه
بارانی ام چون ابر غم در آسمانت
هی از درونم می کشم افسوس و صد آه
در جانِ من انگار عمری ریشه داری
مَد میشوم هرشب بسویت آه ای ماه
باور ندارم از غزل لبریز باشی
کوهی که غم می پروری با خرمنی کاه
بگذار تا از جام تو ساغر بگیرد
وقت " پرستش " با دلی لبریز از آه
پرستش مددی
۱۳۹۵.۱۲.۱۸
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 1
جواد مهدی پور 02 خرداد 1396 10:07
درود بر شما بانو پرستش گرانقدر
زیبا سرودید
اشعارتان عالی اند