کاردنیا



صدای باد پاییزی برایم خاطرات گذشته را به ارمغان می آورد. حالا روزگار گذشته در ذهنم صورت داستان وافسانه به خود گرفته است. روزهای پاییزی وقتی برگهای درختان به آرامی فرو می ریخت وآخرین گلهای طبیعی کنار و گوشه ی خیابان اندک اندک رو به زوال می رفت. دیدن آن مناظر چقدر دلپذیر و شادی آوربود . وهمواره موجب انبساط خاطر می گشت .به هیچ چیز جزتلاش و کوشش ودستیابی آرزوها نمی اندیشیدم.
این چشم انداز همواره عبرت آموز می نمود. وتلنگری برپیکر آدمی وارد می ساخت که ای انسان هشدار که تمام پدیده ها اگر روزی پا در میان می نهند سر انجام روزی از بین می روند .بدینسان زندگی با همه ی فراز ونشیب هایش زود گذر و نا پایدار است .
امروز در کار خویش فرو مانده ام.از گردش روزگار و سیردر فریبستان ، خسته دل و فر سوده گشته ام.بدینسان که حتی زندگی به شیوه ی درویشان برایم نا ممکن شده است .آنچه انگیزه ی خوشدلی وسبب خرمی زندگانی بود ،در دسترسم نیست .در دروغزاری دوزخ نشان به سر می برم که نه آرامشی بر جای است و نه شادی و و شکوهی برپای. آن آواهای دلفریب و دلهای آکنده از امید.آن دوستان و یاران مشفق ومهرپرور ،که از آلایش پیراسته بودند، اکنون در میان نیستند.فزونتر از آن نگرانی هایی است که پیرامونم را گرفته و مرا از آن گریزی نیست. آیاهیچ فرشته ی امیدی هست تا دستم را بگیرد ونجاتم دهد ؟!
صخره ها از صبر من نالان شدند
سبزه ها از حال من حیران شدند
قلبت ای دنیا نمی دانم که چیست
در شگفت از جنس تو آنان شدند
..... ...... ✍️ الف رها (ابوالحسن انصاری)

کاربرانی که این نوشته را خواندند
این نوشته را 48 نفر 89 بار خواندند
محمد مولوی (24 /10/ 1402)   | ابوالحسن انصاری (الف. رها) (13 /11/ 1402)   |

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا