گاه با شهد خاطره من را
تاکجا می بری به مهمانی
در سکوت حوالی اوهام
مثل خورشید پرتو افشانی
می دوم در پی ات چکاوک وار
تو به دریای بی کران مانی
ازدل من نمی روی بیرون
پاپی ات می شوم به آسانی
حتم دارم که مصلحت این است
تا به رویا مرا فرا خوانی
می کشانی را به آن سویی
که نه سر داردو نه سا مانی
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 15 فروردین 1402 10:29
ابوالحسن انصاری (الف. رها) 11 امرداد 1402 15:52
مسعود آزادبخت 22 فروردین 1402 10:05
سلام و احترام استاد انصاری ادیب
زیبا بود و جالب
سبز باشید و ماندگار
ابوالحسن انصاری (الف. رها) 11 امرداد 1402 15:52