.
درگوشه ی اطاقی تا انتهای شب
زاری و آه یک زن غمناک می رسید
معتاد بی خیال از رنج عیال خویش
در یک اطاق دیگر تر یاک می کشید
.
یارو کنار منقل تر یاک می کشید
یاد خدا ز عر صه ی فکرش رمیده بود
اهل و عیال خسته گرفتار بوده اند
معتاد کنج منزل لول و لمیده بود
.
تریاک بین آتش و وا فور می گداخت
سقف اتاق کو ره ی مملو دود بود
گر می گرفت از غم فر زند درد مند
معتاد بی خیال از بود و نبود بود
.
گوید به آن جناب جگر گوشه اش ز درد
یک مشت چاپلوس به گردت تنیده اند
دیدی ترا به خاک مزلت فکنده اند
مالت ربوده اند و به مقصد رسیده اند
.
یک عمر زجر برد ه ام از امر و نهی تو
آوای گامهات همه بیمناک بود
افسوس از صداقت خوردم فریب تو
سر چشمه های باورم همواره پاک بود
.
نفرین به سیر عمرم در رنجزار تو
ایام تلخ کامی شام سیاه بود
تف بر بکار بستن اندیشه های شوم
از بدو زندگانی من اشتباه بود
.
بیچاره همسرت که چه رنجی کشیده بود
گویی تمام عمر در اینجا اسیر بود
چون صبح دلفروز محبت به سینه داشت
با اینکه هر چه یافت شام فریب بود................
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 4
مرتضی برخورداری 17 آذر 1397 13:58
احسنت استاد گرانقدر شاعر باشید و مانا
حسن مصطفایی دهنوی 17 آذر 1397 22:57
سلام جناب استاد
زیبا سروده اید :2: :2: :2:
ایمان کاظمی (متخلص به ایمان) 17 آذر 1397 23:01
درود بر شما
علی معصومی 27 اردیبهشت 1399 16:45
☆☆☆☆☆