(گرفتار)
گرفتار دردم دراین روزگار
که آتش زده بر نهال خودم
شبیه درختی کنارِ گذر
که هستم غریب و وبال خودم
گرفتار رنجم دراین کهکشان
شهابی که رفتم گریزان نهان
سکوتِ ستون های بی پایه ام
چو سقفی معلق ندارم توان
به جنگل شبیه درختان پیر
فقط درد دارد تنم از تبر
گریز از نگاه تبرهای تیز
ز غم های جانم ندارند خبر
به زردی رسیده رخم از غمت
کجایی که حالم گرفته رفیق
من و روح باران عجب خلوتی
به معنا رسیدم چو سنگ عقیق
دلم با خیالت پریشان شده
درون خیابان گریزان شدم
شب سردِ بی روحِ تاریک ماه
به دنبال یادت شتابان شدم
شدم خسته از ناز ابروی تو
و پاگیر چشمان مستت شدم
زدی تیر مژگان تو آخر بمن
که درگیر جام الستت شدم
#حامد_سنگچولی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 3
میمنت تولّایی 08 شهریور 1396 17:59
درودتان
پایدار باشید
حامد سنگچولی 09 شهریور 1396 06:19
سپاس از لطفتان مهربانو
سبز باشید و مانا
حسن مصطفایی دهنوی 26 آذر 1397 22:25
درود بر استاد
بسیار دلنشین است