3 Stars

دستکش

ارسال شده در تاریخ : 09 دی 1395 | شماره ثبت : H944478

آخرین امیدم را توی جیبم جای می‏ دهم
و به سرعت از کوچه‏ مان دور می ‏شوم
فقط نمی‏ خواهم دختری که صدای کفش تق تقی اش در کوچه می پیچد
مرا ببیند
حتی نمی ‏دانم بند کفش ‏هایم را بسته‏ ام یا ...
و یا طنابی را که چند ماهی است به دور افکار مریضم بسته بودم باز کرده‏ ام یا ...
فقط می‏ دانم مادربزرگ منتظر است
و زمستان دو ماه و چند روز دیگر تمام می‏ شود
کمی بالاتر از خیابان شاعری پیرزنی ژنده پوش نشسته است
و در بساطش دستکش هم پیدا می‏ شود
حالا دیگر به مینی ‏بوس قراضه ده فکر می‏ کنم
و مادربزرگی که کنار درخت کبوده منتظر ایستاده
با دستی کبود
باید تا ده بالایی پیاده برود
دیگر تا غروب وقتی نمانده
اما هنوز برف می‏ بارد
و مادربزرگ
برای درست کردن آدم برفی
از زوزه گرگ ها نمی ‏ترسد.

شاعر از شما تقاضای نقد دارد

تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 2 از 5
ارسال ایمیل
کاربرانی که این شعر را خواندند
این شعر را 210 نفر 314 بار خواندند
میرعبدالله بدر ( قریشی) (14 /10/ 1395)   | مریم موسوی (18 /10/ 1395)   | عظیم صوفی (21 /10/ 1395)   | محمد مولوی (29 /03/ 1399)   |

رای برای این شعر
محمد مولوی (29 /03/ 1399)  
تعداد آرا :1


نظر 4

  • میرعبدالله بدر ( قریشی)   14 دی 1395 07:47

    درود هـــــــــــــــا بر شما
    applause rose applause

    • مریم موسوی   21 دی 1395 14:36

      با سپاس فراوان از لطف بی دریغ شما شاعر گرامی جناب آقای بدر

      rose rose rose

  • عظیم صوفی   21 دی 1395 13:41

    تصویر سازی عالی بود لذت بردم

  • مریم موسوی   21 دی 1395 14:42

    لطف بی دریغ شما را از خوانش این شعر ارج می نهم.

    با سپاس بیکران و مهر بی انتها
    در پناه حق، شاد و سربلند

    rose

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا