از دامنه ی گریه هایم ، می افتم
دنیا از جرقه های خاموش حقیقتی_پاره
شبیه می شوم
به همه چیز و هیچ چیز
هر چه پیش می آیم به سمت خیابان
کلاغ های بیشتری در فضایی سنگین ، معلق.
_این رسم کهنه ی باران است؛
با کفش هایی سنگین / می آید به سمت درختان کور رنگ
_ از تجسم بهار
و زمینی ریخته، ازخوشه.
از فرط دروغ/ به مترسک ها، سنگ
دور از خواب عریان یک دانه
پرسه_پرسه
دنیا ایستاده است، از پایان جهان؛
و من/ می بایست چمدان ستاره ای را می بستم،
دور از دنیای اطرافم
و فتیله ی روزهایم را بالا می بردم.
_____
شب به پایان نمی رسد؛
و من_ می توانستم را بین کبریت های سوخته
از سیگارهای گس
_ ثانیه، ثانیه
مشق...
مشق...
مشق....
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 4
محمد جوکار 20 امرداد 1396 23:36
و من....
می بایست چمدان ستاره ای را می بستم،
دور از دنیای اطرافم
و فتیله ی روزهایم را بالا می بردم..
درودها و آفرین ها بر احساس سرشارتان
میرعبدالله بدر ( قریشی) 21 امرداد 1396 11:06
سلام و درود بر شما
زیبا بود
ابوالحسن انصاری (الف. رها) 24 امرداد 1396 00:26
درود ها
محمد مولوی 12 اردیبهشت 1399 18:05
درود شعر ریبایی خواندم
از سیگارهای تلخ بهتر بود
و یا از خرمالوهای گس ، مشق می کردم
دستمریزاد برای بانوی شاعر