آرزوی نوری
از عضله ی درختی
چکید
باغ بود
زاغ بود
داغ بود
و حسادت و هیاهوی بدکاره ای
همان عضله ای که مادون حیوانات
عصر یخبندان با حرص ابدیت
تا گلو فرو داده بودند ومعبد قراردادند
و شفیعی همه را فریفته بود
و دو سره بازی میکرد
هیچ کس آبدارچی را پول چایی نداد
و چاوشی قبل از زفاف با عینک دودی
در حجله خون جای عروس را برکمانچه
کلفون نکشیده می کشید
آه ندا ها و غزلها مریم فریفته ی مشروطیت
خنده ی تاریخ خاک برسری ما بودند
یزدانی
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5