.
پیدا بُوَد تقدیـر من فریـاد و تکبیرم از او
مبهوت و حیران شد دلم افکار و تدبیرم از او
.
آن ترک زیبــا رو عجب دل را به یغمـا می برد
صحرا به صحرا می روم تا یک نشان گیرم از او
.
تا جان به تن دارم جز او هرگز نباشد دلبری
تا هست حسرت در دلم با حزن شبگیرم از او
.
من دور از او،او در خوشی،من در عذاب و نا خوشی
غــم را به دور انداختــم حتـی اگـر پیــرم از او
.
آن چشم شهلایش ببین دل را ز پای انداخته
زان ابروی دلدوز هم هر دم رسد تیرم از او
.
در خون من رقصان شده ، در زمرهء مستان شده
هرگز نگویم با خودم غمگین و دلگیرم از او
.
یارم به هر شهری رسد آشوب برپا می کند
افسونگری ماهر شده کی گفته ام سیرم از او
.
مهرا اگر غفلت کنی دیگر نبینی روی او
در بند زلفش تا ابد در کند و زنجیرم از او
.
علیرضا آرین مهر
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5