با توام که رفتی،همیشه بی خبر ز من
آیی ولی نباشد،اینجا دگر اثر ز من
از من به تو که اسمم، افتاده از زبانت
شاید که روزی آخر، مرگم دهد تکانت
از نوش و کام دنیا،من بی نصیب بودم
در شهر خود همیشه،بی تو غریب بودم
شاید که بر مزارم، هرگز تو ره نیابی
چون بودم و تو گفتی، برای من سرابی
آیی ولی به قبرم،سنگ و سخن نباشد
جایی به خواب رفتم،نامی ز من نباشد
رفتی و ظلم خوبان،من با تو باورم شد
دست از جهان کشیدن،درمان آخرم شد
آیی ولی من آن روز،در خاک خفته باشم
بی آنکه دست را از،عشق تو شسته باشم
هرجا دل تو لرزید،من ساکن همانجام
خیزد نوای محزون، دیر آمدی دل آرام
------------------------------
96/11/19
محسن وحدتی(حرمان)
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 2
حسین حاجی آقا 23 بهمن 1396 03:25
آفرین بر شما
محسن وحدتی 29 بهمن 1396 11:15
سپاسگزارم از نگاهتون