رفیق جفا پیشه !
نه مأمنی نه هوایی نه روزن نفسی
زِ دوستان هوا دارمن نمانده کسی
من آن همای پَر بال بسته ام ای دوست !
که نیست راه گریزم ز محبس قفسی
نفس گرفت مرا از غم زمانه ، ولی
مراد خویش بجویم ز لطف همنفسی
ز دست مردم بیگانه خو ، نمی رنجم
که ما رفیق جفا پیشه دیده ایم بسی
مرا که دامن پاک است، در دلم دیگر
نه بیم شحنه بماند ، نه وحشتِ عسسی
اگر که گوهری ، از عمق بحر ، رنجه مباش
چه باک گر که نشیند به روی آب ، خسی
بهار عمر مرا گو خزان رسد، که در او
نمانده بر دل زارم بهانه ی هوسی
شفق در آینه گویم به خویش کای همزاد !
مگر تو از رهِ یاری به داد من برسی ؟
غزل از _ مجید شفق
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 1
حبیب رضایی رازلیقی 08 فروردین 1397 02:03
سلام استاد صاحب قلم
جناب شفق بزرگوار
بسیار مستفیض شدم از این سزوده ی بی بدیل
موید باشید