زخمه به سیم آخر !
روزی که آتش عشق ، برسینه ام شرر زد
شد هستی ام چو مرغی ، وز آشیانه پر زد
من ماندم و خیالت ، اندوه ماه و سالت
از هر کران ملالت ، آتش به خشک و تر زد
همچون درخت پیرم ، بی برگ و گوشه گیرم
دست زمانه با کین ، بر ریشه ام تبر زد
گفتم زد آن ستمگر ، زخمه به سیم آخر
با ساز بی وفایی ، هردم ره دگر زد
بستم ره نظر را ، چشم ز گریه تر را
چون چشمه خون دیده ، از پلک بسته سر زد
حال مرا چو دیدی ، دامن زمن کشیدی
آن آتشی که دل را می سوخت ، بر جگر زد
شیرین تر از شراب است ، چون انگبین ناب است
آن لب که از حلاوت ، طعنه به نیشکر زد
چون مرغ پر شکسته ، جان داد زارو خسته
از بس دلم ز شوقت ، خد را به بام و در زد
طرفی نبست جز غم ، از عشق در دو عالم
آن کس که گام چون من ، در راه بی ثمر زد
دیوانه بود این دل ، کآمد برون ز منزل
ازکنج عافیت جان ، بگرفت و برخطر زد
گفتم بدین بهانه ، شعری که در زمانه
ضرّاب نقش آن را ، بر سکه های زر زد
اشک شفق چو باران ، همرنگ لاله زاران
هاشور بر دو چشمش ، از شام تا سحر زد
شعر : مجید شفق
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 1
حبیب رضایی رازلیقی 07 خرداد 1397 01:13
سلام استاد
احسنت و صدها آفرین بر قلم توامند شما
بسیار عالی بود