هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم
حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد
دگر نصیحت مردم حکایت است به گوشم
مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی
که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم
من رمیده دل آن به که در سماع نیایم
که گر به پای درآیم به دربرند به دوشم
بیا به صلح من امروز در کنار من امشب
که دیده خواب نکردهست از انتظار تو دوشم
مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم
به زخم خورده حکایت کنم ز دست جراحت
که تندرست ملامت کند چو من بخروشم
مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن
سخن چه فایده گفتن چو پند میننیوشم
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم
تعداد آرا : 5 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 5
امیر عاجلو 06 خرداد 1400 13:42
درود بر شما
امیر عاجلو 06 خرداد 1400 13:42
!درود
علی معصومی 07 خرداد 1400 09:52
درود و عرض ادب
◇◇◇
چامه ای زیبا سروده اید
ارجمند
و
آرزوی سلامتی شما گرامی
را
در پگاهی از فصل بهار دارم
بمانید و بسرایید
پژمان خلیلی 07 خرداد 1400 10:06
de rien
محمد خوش بین 09 خرداد 1400 20:30
سلام و درود استاد
عالی