« یاد خدا »
دلا در راه الله ایی ، خدا را یاد دار آخر
که بر یاد خدا بودن ، به دل آرَد قرار آخر
به دانایان نظر بنما ،که از دانش خدا جویند
که از دانش خدا جستن ، یقیناً آشکار آخر
تفحص1 کن به دور خود،که تا بینی خدای خود
تفحص کردن و دیدن ،خدا را با وقار آخر
تفحص گر نمی کردم،خدا را هم نمی دیدم
که بـتوانم بگنجانم ، به شعری پایدار آخر
گر از اول خدا نَـبْود2،چه فردی بود و بـتواند
چنین دنیا به پا دارد،بر این طرز و مدار آخر
بـبین در گردش دنیا ،چه گردشتی به کار آورد
که بریک نظم می گردن،همین لیل والنهار آخر
بـبین خورشید و ماهش را و سیارات دیگر را
که می گرداند آن اینها ،چنان گردانه وار آخر
مدار گردش کار زمستان و بهارش بین
چه طرزی دور هم گردن، زمستان و بهار آخر
گیاه سبز و خرم بین،چه طرز از خاک رویاند
بسی رویاند از آنها ، فراوان بی شمار آخر
بشر مخلوق آن باشد ، خدای خود توان بیند
اگر در حکمت صنعش ، نظر آرَد به کار آخر
نظر بر حکمتش بنما و بنشین و تماشا کن
تواند طفلی از مادر ،کند رو در فرار آخر
همین حکمت در آدم هست و درآن جمله مخلوقات
از این حکمت همانها هم،بُوَن3 دراین قرار آخر
اگر در بُعد حق هستی،از آن شیطان بکن دوری
که اندر بُعد4 حق ، شیطان ندارد اعتبار آخر
خدایا من بر این عنوان ،اگر ثابت نی ام شاید
که عنوانهای شیطانی ،برندم از تو کنار آخر
بشر در حِصن5 الله ایی، خداوندت مبر از یاد
که مخلوقات دیگر را نباشد این حصار آخر
خدا را روز بتوان دید،به هر اشیاء و هر صنعش
ولی بهتر توان دید، آنکه شد شب زنده دار آخر
دلا در راه شب خیزی ، طریقی گر بیاموزی
به درگاه خدا داری ، طریقی بنده وار آخر
دلا شبها زِ جا بر خیز و معبودت عبادت کن
نهال از آن حلاوتهای روحانی بکار آخر
اگر گردنکش هم باشی،به پیش حق نمی باشی
هزاران سر زِ گردنکش، بـیاویزد به دار آخر
نشاط و خرمی را آدمی خواهد بدست آرَد
ولی نـتوان بدست آرد ، نشاطی سازگار آخر
اگر در بُعد حق هستی و بر حق معتقد هستی
نهال دوستی بـنشان بـرِ پروردگار آخر
به درگاهش پناهی بر،که نامیدی از آن کفرست
در درگه به تو بازس، از آن آمرزگار آخر
خدایا چون تو رحمانی ، ترحّم کن مسوزانم
به دربار تو می گریم ، چو باران بهار آخر
خدا گر من گنهکارم، توانی جُرم من بخشی
گناهم گر یکی باشد و گر صدها هزار آخر
خدایا تا تو قهاری، من از قهر تو می ترسم
دلم میترسد از قهرت،به خود پیچد چو مار آخر
تو غفاری خداوندا ،بر این ترسم غفوری کن
زِ پیغمبر شنیدستم که هستی کردگار آخر
خداوندا به علم تو ، اگر دیوانه می باشم
سخن گویم زِ علم تو ، من دیوانه وار آخر
به دنیا گر نمی بخشی،قیامت چاره ی من چیست
در آن محشرکه خود گفتی،چه روزی ناگوار آخر
طراز ملک ایمان را ، خداوندا تو می دانی
طرازش گر نمی دانم، به من واضح به دار آخر
خداوندا تو سبحانـی ، منم در راه حیرانـی
من اندر حیرتی هستم ، به تو امید وار آخر
خداوندا به من گفتن : تو سبحانی و رحمانی
پیمبرها همه با هم ، بدادند این شعار آخر
پیمبرها همه گفتن: قبولم شد ولی خواهم
شعاری از تو دریابم، در آن شبهای تار آخر
حسن گر صحبتی کردی،زِ مخلوق خدا جویی
یقیناً صحبتـت باشد درست و استوار آخر
٭٭٭
1- جستجو کردن 2- نباشد 3- باشند 4- دوری بنده از مکاشفه – امتداد موجود 5- دژ-جان پناه
حسن مصطفایی دهنوی
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 3 از 5
نظر 8
امیر عاجلو 26 آبان 1399 10:27
لطیف و دلنشین
حسن مصطفایی دهنوی 29 آبان 1399 08:47
سلام و درود
سپاس از حضور پر مهرتان
در پناه خدا باشید
بهنام حیدری فخر 26 آبان 1399 18:27
درود بر شما ادیب فرهیخته و استاد دهنوی
روحشان شاد و یادشان گرامی
حسن مصطفایی دهنوی 29 آبان 1399 08:47
سلام و درود استاد
سپاس از حضور پر مهرتان
در پناه خدا باشید
آمین
کرم عرب عامری 26 آبان 1399 20:24
درودها استاد
حسن مصطفایی دهنوی 29 آبان 1399 08:48
درود ها استاد
ولی اله بایبوردی 27 آبان 1399 08:31
سلام و درود
روح استاد دهنوی شاد
حسن مصطفایی دهنوی 29 آبان 1399 08:48
سلام و درود
سپاس از حضور پر مهرتان
در پناه خدا باشید
آمین