3 Stars

رسم برادری

ارسال شده در تاریخ : 03 مهر 1400 | شماره ثبت : H9418294

« رسم برادری »
آنجا که کار نیک و بدِ خود ، تو پی بری
ایجاد شد طریقه ی نیک برادری
رسم برادری به جهان دُرِ پـر بهاس
نامـش کند به ملک جهانی برابری
رسم برادری و عطوفـت که با همند
اجرا نموده رسم وِرا هـر پیمبری
رسم برادری به حقیقت چه با صفاست
این رسم نیک را مشمارش تو سرسری
تا کی به زیر ضربه ی دشمن خمیده ای
ای فاقد از طریقه و رسم برادری
دشمن ضرر زند به تو گر بی برادری
گر با برادری ، تو به دشمن مظفری
این محور برادری است ،در تمام خلق
کار جهان ، به صلح بیارد سراسری
خلق جهان زِ یک پدرند و برادرند
گر کارشان بگشت بر این گونه محوری
آدم یکی است ، ما همه اولاد آدمیم
باید که ما رها نـکنیم آن برادری
جور و جفا4 به خویش، برادر و خواهران
نَـبْود5 طریق مردی و رسم دلاوری
با رفعت و مروت و با رسم دوستی
با قوم و خویش خود بُوَد آماده گوهری
صلح و صفا و صدق، طریق محبت است
هر کس نمود ، عاقبت آن شد مظفری
صلح و صفا و صدق ، بسنجیدنش به علم
نَـبْود به دادگاه خدایش ، به کیفری
نام و نشان آن بُوَدش در زبان خلق
معنای آن اسیر شد ، از خیم1 خود سری
فاتح به روزگار نشد، هر کس این طریق
با معنی اش ندید ، وِرا دید سرسری
نام برادری و همش جلب سود خود
باشـد طریق مردم شیطان ابتری
نام برادری ، شده امروزه حربه ای2
اسباب دست مردم موذی مزوری3
جانا برادری و عنایت به زیر دست
راهی بُوَد زِ جور عدو ، جان بدر بری
بر زیر دست خود ، بنما لطف و مرحمت
این نعمتی است ، نعمت خلاق اکبری
حیوان به آب و دانه ی صاحب چه پی برد
بینـد که صاحبـش بکند ، دام پروری
روزی ما ، که پیش فرستاد با اصول
نَـبْود مگر عنایت خلاق داوری
فکرت کجاست، ره به کجا می روی بگو
فکری بکن زِ موج بلا ، جان بدر بری
اول بیامدیم ، همه بی توشه بر زمین
تا زین زمین بر آخرتی ، توشه ای بری
آخر نیامدم من رنجیده ، خود به خود
اندر قفای من بُده4 دست توانگری
خواب وخورت بجاست نظرکن بحال خود
چون جد و باب5خود ، تو به دنیا مسافری
ای جان من زِ طعنه ی بدگوی بد شعار
دست از هنر مدار ، که کاری بسر بری
خلق زمانه جور و جفا ،کم نـمی کنند
تا از خدای خود نـچشند ، زهر کیفری
رزق از کجا تو می خوری،ای بیخبر بگو
می باشد این زِ قدرت خلاق داوری
هر سر نوشت کار تو بر دست خالق است
بر سرنوشت خود ، تو نداری توانگری
تنظیم ملک هر دو جهان،دست خالق است
بر نظم ملک آن ، تو به مانند نوکری
دینی که حق بما بنمودس ،صلاح ماست
ای بی شعور بی خبر ، آیا تو کافری
دنیای دون6 به آدم دانا ، وفا نـکرد
گردش کند به میل دغلکار ابتری7
رسم برادری زِ برادر ، حسن نـدید
چون چاره نیست، باید از این نام بگذری
٭٭٭
1- خوی- منش 2- سلاح 3- حیله گر – شیاد 4- بوده 5- پدربزرگ و پدر 6- پَست- بی ارزش 7- مقطوع- دم بریده

دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی

شاعر از شما تقاضای نقد دارد

تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
ارسال ایمیل
کاربرانی که این شعر را خواندند
این شعر را 104 نفر 134 بار خواندند
امیر عاجلو (03 /07/ 1400)   | ادریس علیزاده (03 /07/ 1400)   | حسن مصطفایی دهنوی (07 /07/ 1400)   |

رای برای این شعر
امیر عاجلو (03 /07/ 1400)  
تعداد آرا :1


نظر 2

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا