عشق نیک

« عشق نیک »
تر دماغی من از علت خودکامی نیست
سرخی روی من از ، منشأ سر حالی نیست
سرخی روی من از ، خون دل آید به وجود
این بجز خوردن هر ضربه ی، صد سیلی نیست
من که مجنونم و عاشق و پراکنده به دشت
عشقم از کام گرفتن ، زِ لب لیلی نیست
سرخی روی من و عشق مرا کس نـشناخت
خود شناسم که همین،عشق من از میلی نیست
عشق عاشق شده ام ، یار ندیده اس عجبس
یار نادیده و عاشق شدندش ، عقلی نیست
چشمم آن یار ندیده است و دلم پـَر بـزند
بهر یاری ،که وجودش زِ زمین اصلی نیست
یار نادیده و دل سوخته ، نیلی رُخ من
کار ناکرده که جُرمش زِ ره سیلی نیست
جای هر ضربه ی سیلی که سیاه است چو نبید1
جای این سرخ چرا، از چه که این نیلی نیست
خون اگر موج زند ، در رگ هر سنگ سیاه
آن دیگر سنگ سیه نیست،مگر لعلی نیست
عاشقی گفت:بمن ای حسن این عشق توچیست
گفتم این عشق من از جنبه ی هر میلی نیست
کام من گر نـدهد ،کوشش من ، صحبت من
کوششم بی اثر است،صحبت من اصلی نیست
من به دنبال دلـم ، هـر چه روم همره آن
بـینم این سوز دل از ، همره جُهالی نیست
داد و فریاد من و عشق دل از ، سوز دل است
بی جهت نیست و از معنویت خالی نیست
عاشقی چون من و مجنون که بُوَد روی زمین
عشق مجنون پی لیلی و مرا لیلی نیست
نام آن ، رفع تزلـزل کند از قلب بشـر
نام آن بهـر بشـر ، مورد بد حالی نیست
طبع آن یار ، مـوافق شـده با طبع بشـر
بشری نیست کز آن یار به خوشحالی نیست
دور تا دور جهان ، گردش پرگار از اوست
عکسی از صورت آن،در سر پرگالی2 نیست
آنکه این عشق وطراوت به رُخم داد،یکی است
که رخ آن ابداً ، در خور تمثالی3 نیست
عشق نا خفته بلندس ، چه تفسیر کنیم
قامتش در خور مقیاسی و در کیلی4 نیست
هر چه کُهال5 و منجم بُده ، پـرسیدم از آن
گفتن این عشق تو در مرحله ی کهالی نیست
پیـر روشن دل زُهاد جهاندیده بگفت :
هیچ عشق دیگری ، مثل همین عالی نیست
هاتفـی گفت به من ، این عشق تو چیست
گفتم این قدر بدانم،که زِ خود میلی نیست
بارک الله ، اگر این عشق تو سر خود نَـبُوَد
عشق پیران جهاندیده ، بجز عقلی نیست
عشق با ها و هوس6 را ،خطر سیل فناس
عشق بی ها و هوس را ، خطر سیلی نیست
حسن این عشق تو نیکس،به که داری سر کار
حیف وصد حیف،که بر روی زمین خیلی نیست
٭٭٭
1- شراب خرما 2- پرگار 3- صورت نگاشته 4- پیمانه 5- جادوگری جاهلی 6- شهوت و خواهش و آرزو
دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی

ایمیل مقصد