« دولت جاوید »
هر آن کسی به جهان،راه و رسم آن بگرفت
زِ نیکویی بـکند طاعتی و جان بگرفت
زمین که خاک ضعیفی بُوَد1 زِ طلعت آن
همیشه فیض نکویی زِ آسمان بگرفت
غلامِ همّت طاعت کننده اش می باش
کسی که طاعت آن کرد صد نشان بگرفت
رموز طاعت آن را نـمی توان شُـمُرم2
ولی زِ طاعت آن، صد سخن زبان بگرفت
مطیع حکم خدا را ، چنان که من دیدم
به کاخ سلطنت حق ، پناه جان بگرفت
نـمی توان به زمین راه دیگری جُستن
که راه دور زمین تا به آسمان بگرفت
کدام فرد بشـر می توان رهـی جوید
که باشد آنکه توان، ره زِ دست آن بگرفت
مکان آن نه معیّن ، نه جای آن جایی است
زمین و هرچه دیگر هست در مکان بگرفت
زِ آسمان و زمین و زِ ماه تا خورشید
احاطه کرد و حکمش به دور آن بگرفت
که می توان که زِ فرمان آن پیچد سر
سری که درد و شفا را به حکم آن بگرفت
کدام بنده ی مُخلص3،بدیدی از شاهـی
توان که مملکت و ملک و گنج آن بگرفت
صدای گوشـه نـشینان منزلش بـشنو
چگونه سـربـسر منزل جهان بگرفت
کسی که ذکر و نیایش کند به درگه آن
توان به حِکمت آن،حکم این جهان بگرفت
کسی به دولت جاوید آن توان ره یافت
که راه معرفتش از سروش4 جان بگرفت
کسی که امر خدا را نـدید گمره شد
عذاب نارِ جحیمی زِ قهـر آن بگرفت
حسن زِ حکمت خلق خدا چه می گویی
زبان درازیـَت آن وقت امتحان بگرفت
٭٭٭
1- باشد 2 - شمردن 3- خالص و پاک 4- الهام – وحی - شنیدن- جبرئیل
دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 03 مهر 1401 12:30
سلام ودرود
حسن مصطفایی دهنوی 04 مهر 1401 06:37
درود ها
نظر لطف شماست
پاینده باشید