خـدا غمخـوار من ، اول تـو بودی
چرا آخر غمـم بـر غم فـزودی
کجـا من غافل از لطف تو بودم
چرا لطفت بُرید از من به زودی
٭٭٭
خـداوندا تو که دانـای رازی
چـرا خَـلقت بُـوَن ، در حقّه بازی
مـرا دعوت کنـی بهـر اطاعت
و خلقت را به من دشمـن بـسازی
٭٭٭
مـرا بر خلق تو باشـد نیـازی
تویـی کـز خلق دنیـا ، بی نیـازی
خودت آسوده ای، بر ما غمت نیست
چـرا یک چاره ای ،بر ما نـسازی
٭٭٭
خـداوندا تـو که گردن کُلفتـی
مواظـب باش ،گیـر خَلقت نَـیافتـی
اگـر خلقت تسلّط بر تو یابنـد
به چاه بی تَهـی ، چون من بِـیافتـی
٭٭٭
حَسن درد دلـت این بود و گفتـی
جوابـی از خدایـت کی شـنُفتی
خدا کارش همین رنگ است که دیدی
چرا گویای، حرف زشت و مُـفتی
٭٭٭
نسیم گلشن زنده یاد حسن مصطفایی دهنوی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 07 دی 1401 13:49
.مانا باشید و شاعر
علی پورحبیبی 07 دی 1401 14:17
زیبا و با احساس