3 Stars

پیر خردمند

ارسال شده در تاریخ : 14 آذر 1397 | شماره ثبت : H946989

« پیر خردمند »

من اندر آتش سوزان ، همان پیرِ خردمندم

حفاظت می کنم از خود،به الطاف خداوندم

خِرد برمن بشد رهبر،جهان در نزد من هیچ است

خِرد پیوند زد بر من ، زِ پیوندش خردمندم

جفا و جور این مردم، زند آتش به جان من

به حق باشد چو پیوندم، نسوزد بند و پیوندم

عجب دیوی سر راهس ، مرا اندر کمین باشد

تجمل های دنیایی ، کند دلبست و پابندم

به دنیا در تکاپویم،که خود بیرون کشم از آن

فریبم می دهد دنیا و بـر پا می نهد بندم

کند آزادی ام عنوان ، ولی از فتنه ی دوران

چو صیدی دست صیادان ،زِ دام فتنه گیرندم

زِ دنیا هـر چه بگریزم ، مرا اندر میان آرَد

هوس مأمور من باشد ،چو بگریزم ، بیارندم

نظرهای دراز من ،هوس را می کند تحریک

دو تا همدست می باشند، زنند بر دست دستبندم

رهی نَـبْود در این دنیا ،رهایی از دغلهایش

اگر راهی توان جویی ، رهی نَـبْود بجز پندم

خدایا یک نفر تنها، چه سازم با دو صد دشمن

نـباشد چاره ای بر من ، بجز لطف خداوندم

به اسم اعظم یزدان ، پناه آرَم که نـتوانند

اگر دشمن دوصد باشند، نشایدشان که جویندم

غبار غم دلم بگرفت ، ندارم آرزو از کس

به درگاه خداونـدم ، مداماً آرزومنـدم

طراز مُلک خالق را ، نمی شاید بدست آرَم

وگرنه ریشه غم را ،من از این ملک می کندم

سر گردنکشان نتوان ، از این گردن به در باشد

سر گردنکشان آرند ، در این راهی که آرندم

دلا در حصن الله ایی ، خدا را یاد کن ای دل

چو بر یاد خدا باشی ، صفا بر دل بـبارندم

به کار خود کفایی و قناعت ،کار من بگذشت

قناعت بود در کارم ، زِ کارم آبرومندم

سر مویی بدستم داد آن ، از روزگار پیش

سر مویی بدستم باشد و امروز پای بندم

من آن دانای خُرسندم ، که در بازار و محفلها

به شکل رهنما باشد ، نصیحتهای خرسندم

همان شیرین کلام هستم،که شهدش هرکسی نوشد

مداماً نوش جان سازد ،کلامی همچنان قندم

من آن پند بزرگتـر را شنیدم ، بلکه بـتوانم

به گوش دیگران گویم، سخنهایی که گویندم

نصیحتهای ناصح را شنیدم ،من به گوش دل

نصیحت با خودم گفتم :که شاید خود هنرمندم

من آن دانا دلی هستم ، که از دانایی و دانش

تو را از چاه برون آرَم ،اگر هستی تو دلبندم

بیا جانا زِ من بشنو ، شکر پاشم به کام تو

گر از دستم شکرنوشی،من از دست تو خرسندم

نصیحتهای دانشجو، چراغ فرد گمراه است

کس اَر این نکته را داند،طلا گیرد کمربندم

خدایا کار من این شد ، که بنویسم نصیحتها

که شاید زآن نصیحتها و فیضش طُرفه بربندم

نصیحت بشنوید ازمن،که حرف من زِ حق است

زِ ظلمتها برون رفتم ، من از لطف خداوندم

وفا نَبْود در این مردم، دغلکارند و سنگین دل

وفا چون ناید از اینها ،دل از کردارشان کَندم

من از رفتار این مردم ، زِ بس آزارها دیدم

زِ بس آزار من دادن ، بریدن بند و پیوندم

وفا و مهربانی را ، بـجُستم از حقیقت جو

چو با مهر و وفا باشن،رها می سازن از بندم

تو ای جوینده ی دانش، به دانش پی بـبر جانا

که بعد از من در این دنیا ،نـباشی آرزومندم

به دانش هرچه بگرایی،صلاح کار خود جویی

بجو این نکته را از من،به خود برگیر این پندم

به دانش پی بـبر جانا ،که جهل اندر سر راهس

من از دانش مدد جُستم ،که راه جهل بـربندم

من از دانش سخن گفتم: بگفتم آنچه دانستم

که تو دانش بـیاموزی، نـباشی آرزومندم

نصیحت بشنوید از من،که هر اجماع فردی را

نصیحت لازمش باشد ، مبر از یاد خود پندم

ازآن دشتی که سر سبزست،خرمن میکنند گندم

اگر بذری نـکِشتم ، از آن خرمن نمی دندم

به باد خرمن مردم ، نـمی شاید زدن یاران

به طول عمر خود یاران ،زِ مردم خوشه ناکندم

اگر در خودسری هستم و یا خودکامگی دارم

به جنّت ره نمی دندم ، به کار خود گذارندم

اگر در گمرهی ماندم ،نـباشم من به راه حق

نـباشد جای من جنت ،به سوی دوزخ آرندم

توانگر یا توانایی ، نـمی آید به کار آنجا

بجز حرفی که از دینم ، برایم بود و گویندم

به آب دین بشوئیدم ،وگرنه من کثیف هستم

به آب زمزم و کوثر ، اگر آخر بـشویندم

سرم تسلیم حق گر نیست،سری نَـبْود کدویَست این

خجالت آور است آنجا، از سر هر چه پُرسندم

تو ای دانا پسر بـشنو ، حقیقت را مبـر از یاد

اگر بر یاد حق باشی ،من از دست تو خُرسندم

خداوندا ترحّم کن ،دَم مرگش حسن تنهاس

نمی دانم چه دریابم ، چو در مرقد گذارندم

٭٭٭

شاعر از شما تقاضای نقد دارد

تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
ارسال ایمیل
کاربرانی که این شعر را خواندند
این شعر را 196 نفر 298 بار خواندند
ویکتوریا اسفندیاری (23 /09/ 1397)   | مرتضی سماواتی (25 /09/ 1397)   | حسن مصطفایی دهنوی (25 /09/ 1397)   | مسعود مدهوش (07 /02/ 1399)   |

رای برای این شعر
تعداد آرا :2


تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا