« نقش »
آن خدا گر به من مهربونس
پس چرا این دلم غرق خونس
آتش اندر دلم شعله ور شد
شعله ی دل ز سوز درونس
این دلم تا به حق معتقد شد
دیگر از دست من ، دل برونس
ای خدا کارم آخر چه می شد
کارم آخر زِ دستم برونس
اول و آخر کارم از توست
کار خود را ندانم که چونس
صید دست تو هستم خدایا
بر من و تو که اندر میونس
قدرت صید تو بر زبونس
صید دستت ببین ناتوونس
نقش شیرین ، هنر شد زِ فرهاد
نقش دستش که در بیستونس
آتش دل خدا از کجای است
از زمین یا که از آسمونس
شکوه از حق کنم یا ز بختم
ای خدا بخت من واژگونس
ناتوون باشم از آتش دل
هرکه چون من شود ناتوونس
گر حسن نقش حق را نمی دید
از چه نقش وی اش بر زبونس
٭٭٭
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 3 از 5
نظر 1
خسرو فیضی 21 فروردین 1399 14:55
. درودها
. استاد سروده ای عالی بود
.