مثل برگی، از درختی بی نشان، افتاده ام
از درختی، بسته در بند خزان افتاده ام
در کنار برگهای خشک و زرد کوچه باغ
زیر پاهای جنون عاشقان افتاده ام
گاه،در دستان عاشق پیشه ای، جا گشته ام
گاه،دست جور طوفان پیشه گان افتاده ام
گاه،در یک قاب عکس زر نشان،از جنس عشق
گاه هم، در قاب خشم ناکسان افتاده ام
گاه گاهی،گشته ام یادآور عشق و جنون
گاه،در غمنامه ی غمنامه خوان افتاده ام
از همان روزی از شاخ درخت هستی ام-
دل بریدم،در غبار این جهان افتاده ام
کاروان! از باغبان هستی ات،غافل نباش
از نبود باغبان،در این میان افتاده ام
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 01 دی 1399 09:52
درود بر شما
رضا زمانیان قوژدی 01 دی 1399 12:34
به به چه شیوا
ولی اله بایبوردی 02 دی 1399 07:54
از همان روزی _که _از شاخ درخت هستی ام
سلام و درود
لطیف و دلنشین
کاویان هایل مقدم 02 دی 1399 12:07
غزل شیوایی سرودید بزرگوار