از این خاموشی فریاد، سیرم
در این فریاد خاموشی اسیرم
میان بغضِ بی فریادِ بر دار
سر یک دارِ بغض آلوده، گیرم
نه حقی کز شباهنگی برآید
نه صبحی کز دل حقی درآید
نه ماهی کز دل شب رو نماید
از این زنجیره ی خاموش، سیرم
نه شیری کز دل این بیشه خیزد
نه یوزی تا که با گرگان ستیزد
میان بیشه زار جنگل جور
اسیر روبهانم گرچه شیرم
پر از فریاد و خاموشان جمعیم
چو آتش، بی صدا فریادِ شمعیم
میان کاروانِ کعبه ی حق
پی فریادگرهایی دلیرم
اگر ققنوسِ حق قدری بخواند
جهانی را به آتش میکشاند
من آن مرغم که از خاکستر خویش
شرارِ داد، خیزد از نفیرم
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 26 خرداد 1400 07:54
.مانا باشید و شاعر