- پاییز:
پاییز که خیالم را میگیرد،
نگاهم به تاراج می رود!
چشم هایم ابری می شودوُ
دستِ بارانی شروع شده را رها می کند؛
تا برگ،
برگ،
به لرررر
زم!
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
- کابوس نبودنت:
مثل جوجه ای که،،،
سر از تخم در می آورد،
آرام آرام؛
از زیر پتو نگاه می کنم...
***
آه!
کابوسِ نبودنت ،،،
شبیه گربه ای هراسناک ست!
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
- آغوشت:
آغوشت را دوست می دارم'
که برای اندوههای کوچک و بزرگم،
سرزمین بی مرزی است!
وَ در آن--
فصل ها به تکرارِ اردیبهشت ورق می خورند...
...
من،،،
به چَشم هایت
ایمان دارم!
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
- عشق:
چه فرقی می کند که کجایی؟!
در ازدحام بمبئی
یا سکوت شانزلیزه!
چه دور،
چه نزدیک!
دلتنگی،
دمار از آدم در می آورد،
وقتی که،،،
پای عشق میان باشد.
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
#هاشور_در_هاشور
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 14 بهمن 1399 11:45
سلام ودرود
علی احمدی 14 بهمن 1399 15:49
برادر عزیزم استاد فلاحی درودتان باد والاقدر به دل نشست