همرهی
نازم به غمزه ایکه تو سرو سهی کنی
دل را ز هر چه رنج و مرارت تهی کنی
چندی خبر نمی دهی از فصل نوبهار
تا در میان بوته ی گل چهچهی کنی
پیداترین حکایت ما غفلت از تو بود
شاید که با محبت خود آگهی کنی
بی نام عشق جاده به پایان نمی رسد
راهی نرفته را تو مگر همرهی کنی
خاکیم و راهی سفری بی نهایتیم
ما را اگر به ملک بقا منتهی کنی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 21 مهر 1400 22:36
سلام ودرود