چه کنم؟
بی درد و بلای تو دوا را چه کنم
ناز تو و دلبری بلا را چه کنم
وقتیکه جهان به عشق تو می گردد
حال خوش لحظه دعا را چه کنم
گیرم که فراموش تو شد خاطره ای
شیدائی جان مبتلا را چه کنم
بیمار تو بودنم مگر کافی نیست!
بی قند لبت حرف شفا را چه کنم
آبادی من خرابی از شوق تو بود
آوار توام صحن و سرا را چه کنم
تا پا به سر شانه ی من نگداری
تاوان امانت خدا را چه کنم
دربند تو بهتر از هزار ازادی است
از شهر تو این همه صفا را چه کنم
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 3 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 05 بهمن 1400 21:57
.مانا باشید و شاعر