از قطار زمانه جا ماندیم
زندگی مثل داستانی بود, ورقی از کتاب را خواندیم
دست ما که نبوده این بودن , معنی انتخاب را خواندیم
مثل یک پرّکاه و اقیانوس سرخوش و بی بهانه رقصیدیم
موج در موج غوطه ور بودن، عطش هر حباب را خواندیم
پلک بر هم نهاده فرصت رفت، از قطار زمانه جا ماندیم
با گذشت زمان عمر خود لحظه لحظه شتاب را خواندیم
حرف آسایش و فراغت نیست، بامدادان آرزوها کو؟
بین راهی نرفته لرزیدیم، ردپای عذاب را خواندیم
آتش اشتیاق سوزان است سینه های گرفته ماتم را
دود دلهای خسته را خوردیم مزه این کباب را خواندیم
گفته بودی بهار خواهد شد، عاشقی برقرار خواهد شد
مژده های مبارکی دارد، خط عالی جناب را خواندیم
زلف آشفته و پریشان را، چه به نیازی به شانه خواهد بود
شانه هامان شکسته شد وقتی حکمت پیج و تاب را خواندیم
تعداد آرا : 5 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 25 آبان 1401 13:27
درود بزرگوار ا
امیر عاجلو 25 آبان 1401 13:27
درود و سلام موفق و مانا باشید