نبص صد زمستان
خنده می زد سادگی در چشم های روشنش
صد خیابان می پرید از انعکاس ساتنش
روسری را بسته بود اما به زیر سایه اش
جا نمی شد پرکلاغی طره های خرمنش
فرصتی کوتاه و در پشت چراغ قرمزی
دیده می شد نخ نمای سرخی پیراهنش
دود و دم پیچیده بود و باد می آمد ولی
عطر پاکی می وزید از انحنای دامنش
بعد از ان روزی که بابایش دچار سکته شد
از مصیبت های مرگ نا به هنگام زنش
یک برادر ماند و صدها آرزویی که نداشت
بخشی از خرج و مخارح شد وبال گردنش
او که باید در کلاس درس خود حاضر شود
او که باید فرد خوشنامی شود در میهنش
خفته بغض صدهزاران غم درون سینه اش
مانده نبض صد زمستان توی رگ های تنش
♤♤♤
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 5
امیر عاجلو 22 بهمن 1401 14:24
درود بر شما
Milad Kaviani 24 بهمن 1401 14:37
سلام و درود بر شما استاد معصومی عزیز زیبا و دلنشین سروده اید
حسن مصطفایی دهنوی 27 بهمن 1401 06:56
درودها بر شما استاد گرامی ادیب فرزانه و فرهیخته
بسیار زیبا، دلنشین و سرشار از احساسات لطیف سروده اید
قلمتان نویسا
پروانه آجورلو 28 بهمن 1401 22:40
علی معصومی 13 امرداد 1402 04:31