3 Stars

پرچین ندامت

ارسال شده در تاریخ : 30 مهر 1402 | شماره ثبت : H9426825

پرچین ندامت
هر خزان می آید و یاد زمستان می کند
کوچه را بازیچه ای از برگریزان می کند 

ابرهای تیره را این سو و آن سو می برد
برکه ها را آشنا با اشک باران می کند 

انتظاری بیش از این هم نیست اما بی دلیل
میزند بر دوش این و صحبت از آن می کند 

خرمن بیحاصلی را شعله بر تن می کشد
جلگه را همسایه ی دشت و بیابان می کند 

قیمت گلبوته های رفته بر تاراج را
در حراجی برده و همواره ارزان می کند 

برگ و بار مانده در سرشاخه های باغ را
پشت پرچین ندامت خشک و بیجان می کند 

باد را می گویم... این نام آشنای لعنتی
جنگلی را زیر شلاقش پریشان می کند 

عمر ما جز بیشه زاری رفته بر یغما نبود
روزگار است و اشاراتی به انسان می کند

شاعر از شما تقاضای نقد دارد

تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
ارسال ایمیل
کاربرانی که این شعر را خواندند
این شعر را 36 نفر 72 بار خواندند
امیر عاجلو (30 /07/ 1402)   | سیاوش دریابار (30 /07/ 1402)   | سروش اسکندری (30 /07/ 1402)   |

رای برای این شعر
امیر عاجلو (30 /07/ 1402)  سروش اسکندری (30 /07/ 1402)  
تعداد آرا :2


نظر 3

  • امیر عاجلو   30 مهر 1402 11:16

    rose rose rose rose rose

  • سیاوش دریابار   30 مهر 1402 12:24

    کدخدا
    می خواست خدایی کند
    اما نشد
    بعد مرگ پادشاه
    در شهر شاهی کند
    اما نشد

    با سلام و درود فراوان
    شعر شما را خواندم
    زیبا و دلنشین بود
    برایتان قلبا آرزوی توفیق دارم
    قلم سبزتان همیشه نویسا
    روح تان جاودان و پر فتوح
    موفق باشید

  • سروش اسکندری   01 آبان 1402 07:43

    جناب معصومی درود بر شما
    big hug rose

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا