تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
ادریس علیزاده

بنظر آدمیان مرکز پرگار جهانند اما به غلط، غافل از اسرار نهانند خود را به همه علم ، چو اعلم دانند با مسلک خود، بر همه آزار رسانند ناچیز و فرومایه در این عالم هستی با قلب در آن سنگ، چو بیمار روانند ...

ادامه شعر
علی معصومی

نخور فریب هوس را نه شوق بال پربدن نه پای تا تو رسیدن نه نای آن که دمی را بروی سینه خزیدن درون نی نی چشمم طلوع سرخی سیبی که مثل صبح سپیدی در استوای دمیدن تو ای نشانه هستی! تو ای بهانه باور! به بند...

ادامه شعر
یزدان  ماماهانی

آنـکـه دلـبـستـهٔ خـود کـرد و بـشـد دلبنـدم واه ؛ افسـوس ؛ نکـرد ثـانیـه‌ای خـرسنـدم کیف میکـردم و حظ ، از ته دل می‌خندید عـاقـبـت شـد بـه زیـان و ضـرر لـبـخـنــدم تـهِ شیدایی من ختـم به سوگ خواهد ش...

ادامه شعر
سکینه شهبازی

طلوع امید یک پر قاصدک یک دسته پرنده ها ی رنگین پرواز به گمانم آرزوی شیرین در باغ با غزل زمزمه ای داشت هوای دلم تا قلب آسمان ها ارتفاع امید گرفت. #سکینه_شهبازی...

ادامه شعر
سیدرضا موسوی راضی

چرا قهر و کشتار و تزویر و جنگ چرا جای گل بمب و توپ و تفنگ کجا مانده آئین مهر و وفا که سگ می کشی با غرور پلنگ یکی مانده نبظش طپان روی مین یکی میکند قبر خود با کلنگ نویسد یکی صدر اخبار خود عجب انتح...

ادامه شعر
حافظ کریمی

حق گفت کسیکه این سخن گفت بحق زیبا و قشنگ سروده این شعر به حق یک روز رسد خوشی به اندازه ی کوه روز دگرش غمی به اندازه ی دشت افسانه زندگی چنین است به حق در سایه ی کوه گذر کنیم دشت بحق این طینت پاک اس...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه اللطیف بوسه جانبخش می شود باز به یک بوسه به من جان بدهی وضع آشفته دل را سر و سامان بدهی سخت میخواهمت ای یار من و دارم امید که مرا راه به آغوش خود آسان بدهی به نگاهی ز سر لطف خود از گوشه چش...

ادامه شعر
الیاس  امیرحسنی

به کنارم نهادی ورفتی به کنارت نمی نهم هرگز به کجا رفتی وکجاخفتی به کنارت نمی نهم هرگز به هرآنکس که دوستش داری به گل و صبح وبیداری به علی رغم آنچه که گفتی به کنارت نمی نهم هرگز توبرایم شبیه آب هستی...

ادامه شعر
فاطمه امیدی

نوح و ابراهیم و موسی هود و عیسی و بحیرا در عجب از سبط احمد کاین چنین میکرد غوغا پور حیدر ، فخر زهرا نور چشمان پیمبر می‌زد آتش بر دل آب چاک میداد همت دهر بانگ می‌زد در دل دشت روز، چشمش تیره می...

ادامه شعر
بهاره میرشفی
علی  پیرانی شال

به چه قیمت… هر روز و شبت غرقِ گناهی به چه قیمت با پولِ کسان فکرِ رفاهی به چه قیمت این مذهب و دین جامه یِ تلبیسِ تنِ توست با پوششِ دین فکرِ کلاهی به چه قیمت گیرم که کسی کار به کارِ تو ندارد بر کرده ...

ادامه شعر
محمد  عالمی

در حسرت د ید ا ر تــو آرا م تــر یــنــم در حسرت د ید ا ر تو آو ا ر ه تــریــنم بر گــو بــه من ز ا ر تو جا نم کـه کی آئی در جستن تو این منه عا شق سخترینم مهد ی ت...

ادامه شعر
حافظ کریمی

  بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ ﴿۱﴾الَّذِی جَمَعَ مَالًا وَعَدَّدَهُ ﴿۲﴾ یَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ ﴿۳﴾کَلَّا لَیُنْبَذَنَّ فِی الْحُطَمَةِ ﴿۴﴾ وَمَا ...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه اللطیف گذار عاشقانه گرچه از گلچهرگان پرهیز گاهی مشکل است خویشتنداری از او خواهی نخواهی مشکل است بر سر ایمان خود می‌لرزم اینک همچو بید چون نگهداری دل از همچو ماهی مشکل است چشم مستش تیر افکنده ...

ادامه شعر
حافظ کریمی

حق و ولِانصاف اگر مولا علی در عصر ما شهر تهران یا که در هر شهرِ ایرانید شما با شناختی که کنون داریم ز احوال علی نامه و برنامه های خود بیان کرده علی در کدام صندوق آرا رآی میدادیم علی آن کسان که م...

ادامه شعر
حافظ کریمی

خوشا آنانکه در هنگام جان دادن سلام رَبّ خویش را پیش رو دارند خوشا آنانکه در هنگام هجرت سوی آن دنیا از انسانها طلبکار و به خالق بندگی دارند خوشا انان که بر عهدهای خود ماندند به شیطانه...

ادامه شعر
حمید گلی زاده

أشکم ببین به پایِ غمِ تو چکیده است هوشم برایِ عشقِ تو از سر پریده است خار و خَسَم به پایِ تو اِی عشقِ نازنین روحم به زیرِ سایه ی تو آرَمیده است بودم سیاه و کِدِر ،دل غمین و مُرده دل عشقِ تو جانِ ...

ادامه شعر
محمدکاظم پرستش

شب اگر تاریک تر بود چه غوغا می کرد گره از مشکل ما وقت سحر وا می کرد شفقی گر بدمد وقت سحر محفوظ باد که مسیحا به دمی خلق مداوا می کرد ز تو ای شیخ که در میکده ها سرمستی ز تو دیدیم که خورشید چه رسوا می کر...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه اللطیف ابراز عشق در راه خانه سوی تو پرواز می کنم دل را به شور عشق تو دمساز می کنم سرشار از اشتیاق تو از راه می رسم آهسته درب را به رویم باز می کنم می آیم از پس تو و با بوسه ای لطیف بر لاله ها...

ادامه شعر
وحید علیزاده نیشابوری

بی تو اندازهء بُت های جهان بد کیشم شیوهء مستی و رندی نرود از پیشم در ره عشق تو نیکو صفتان وا ماندند (من که بدنام جهانم چه صلاح اندیشم) صاحب مملکتی بودم و لطفِ قدمت آنچنان کرد که گویی ز پدر درویشم گرگ...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا