تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
کمال حسینیان

به اوج مســتی افتـــادم در آن شب های پائیزی که تاباندی به بخــتِ من فروغِ ماهِ شبـــــدیزی خزان اینک بهاری شد ز شوق نرگسِ چشمت خمـــار آلــوده را گوئـــی ز لب هایت قدح ریزی ز...

ادامه شعر
امیرحسین مقدم

غــــــــزل ای دلبر ناز نازک اندام ای عشوه گر بزرگ ایام معنای حقیقی کرشمه مفهوم طبیعی دلارام صد کشته به پشت سر نهادی صد چشم چرانده ای به هر گام صد راز نهفته در نگاهت صد رمز برای ح...

ادامه شعر
علی فیروزکوهی

شکوه عشق تو بر قامتم لعاب دهد به باغ عطر بهاران به گل عتاب دهد. من عاشق توام و سرنوشت دست خداست به جای آب اگر، زندگی سراب دهد. خدا بداند و دل، می پرستمت ای گُل مباد آن که دلم دسته گل برآب دهد ....

ادامه شعر
ابراهیم سبحانی

  سرسبز تر از برگ شدم تا که رسیدی بسیار صدایت زدم اما نشنیدی برشاخه ی تنهایی  این نخل تکیده خاموش نشستی ، وچه هم زود پریدی برخاکِ  سرشته زگلم ، بی نظرشوق آهسته گذرکردی و روحی ندمیدی...

ادامه شعر
حسن اسدی

بهشت ﺷﺎﻋﺮﺍﻥ ﭼﻪ ﺗﻮﻓﺎﻧﯽﺳﺖ ﺩﺭ ﺧﺎﻣﻮﺷﯽِ ﺩﺭﯾﺎﯼ ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ؟ ﮐﻪ ﺷﻬﺮﯼ ﻏﺮﻕ ﺁﺷﻮﺏ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﻏﻮﻏﺎﯼ ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ ﻧﻤﯽﺗﺮﺳﯽ ﺯ ﺩﺍﻣﻨﮕﯿﺮﯼِ ﺧﻮﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﯽﺭﯾﺰﺩ؟ ﺯ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﺧﺎﮎﺍﻓﺘﺎﺩﮔﺎﻥ، ﺩﺭ ﭘﺎﯼ ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ ﺳﯿﻪﻣﺴﺘﺎﻥ ﺑﻪ ﺧﺎﮐﺴﺘﺮﻧﺸﯿﻨﯽ، ﺗﻦ ﻧﻤﯽﺩﺍﺩﻧ...

ادامه شعر
طارق خراسانی

در پس پرده ای و این همه غوغا بشود؟ چون درآیی چه شود؟!زلزله بر پا بشود آنچه در شام وعراق است به ما میگوید هر که خود طالبِ یار است، مهیا بشود منتظر هستم و دانم که گُهر مردِ خدا ...

ادامه شعر
قاسم پیرنظر

طاعات تو مارا بس پُر کن ز خُـم ای ســاقی پیـــمانه جــانم را بر سجده خود بنــشان اجــــــزاء تــوانم را ارکان وجــودم را سرمنـشأ غــــوغــا ساز تا عشـــــق شـود محــرم اسـرارنهــانم را ...

ادامه شعر
نگار حسن زاده

زیر یک شال زنی قد نفس جان داده عشق بعد از دوسه تا پک به هوس جان داده ماه در مردمک خانه نشین مرداب مثل زندانیِ در کنج قفس جان داده چه شکستی !!که عجیب است همه ابعادش! فرض کن که قره سو توی طبس ج...

ادامه شعر
طارق خراسانی

رنگِ خود را اگرچه می بازند ذرِّه ها...، در مسیرِ اعجازند تا جهان را ز هم فرو ریزند درد و غم وحشیانه می تازند من به حیرت میانِ این غوغـا تار و پودم، سرود و آوازند ناله هـا بی شمار و ققنوس...

ادامه شعر
امیرحسین مقدم

در مهر تو گر جان بدهم ، باز بیرزد صد جان غزلخوان بدهم ، باز بیرزد حتی اگر از روی تشکر بتوانم یک سوم تهران بدهم باز بیرزد تهران که نه حتی گر از این بیش باغات لواسان بدهم ، باز بیرزد تا دی...

ادامه شعر
ابراهیم سبحانی

با حوصله ی عابر این کوچه چه کردید این بار دماوند دلم یکسره لرزید هم شهد رطب داری و هم شرجی ِ ساحل پروانه اگر برلب کندوی تو چسبید با ذکر اذان قدمت کوچه قرق شد داری به دلت باز مگر هم شک وتردید یک ...

ادامه شعر
قاسم پیرنظر

یارگل اندام هست او که جهـانـبان و خـوشــــــــنام هست شـــعــروشــعوروهمه الــــــهام هـست عـطر وجودش هـمه عـــــالــم چــشان باغ وبرش بســــــــتری آرام هـــسـت حّس غـــریـبـی ز درَو...

ادامه شعر
محمد جهانگیری

حس آن دارم که انگـــاری نگاهم می کنی با نگاه ِ نافذت هــــر لحظه آبـــــم می کنی پای من خورده نشان ِ ((این گزینه نادرست)) ب از... می آیی سراغم ، انتخـــــابم می کنی از تو خواهش می کنم نز...

ادامه شعر
مرتضی  عباسی زاده

روی بومِ خاطرت با آه و زاری میکِشم دارم این تصویرها را یادِگاری میکِشم یک قفس با میله هایی محکم و قفلی بزرگ سرگذشتم را شبیهِ یک قناری میکِشم با شکارِ واژه دارم صحنه سازی میکن...

ادامه شعر
محمد جوکار

طنین خنده های تو ، پر از جوانه می شود و وسعت سکوت من ، دو صد ترانه می شود غزل غزل سروده ها ، ز اشتیاق دیدنت تمام واژه های من ، پر از بهانه میشود حریم خلوت من و ، ترنم نسیم تو ز بوی عطر عاشقی ...

ادامه شعر
طارق خراسانی

غزلی ساخته ام رنگِ النگوهایت[1] تا ببندی سَــرِ هر بافتــه ی موهایت گر علی رغـم تحجر، بسرودم غزلی این غـزل را بکشان ، بر خطِ ابروهایت پهلـوانِ هنــرِ عشـقی و این بازوبند پهلــوانِ...

ادامه شعر
احمد البرز

خبرم نیست نیامد خبرت بعد از من ؟ و خبر از دل خونین جگرت بعد از من با دل خسته من چشم تو خونین شده بود؟ خون دل باز بریزد به برت بعد از من ؟ کوچه گم میشود از عطر حضورتو پدر ؟ چه کسی میگذ...

ادامه شعر
منوچهر منوچهری(بیدل)

مست و مستانه بگریم بَرِ مینای دگر
من به میخانه ی عشقم تو برو جای دگر
تو آن ناوک مژگان بلند و لب و لعل
من و عشق و رخِ ماه تو و فردای دگر
دل من گرچه هدف بازی مژگان تو شد
لیک...

ادامه شعر
سرخوش پارسا

می نوازم با دلم سنتور . باور میکنی ؟ دستگاه دلکش ماهور . باور می کنی ؟ پشت ابرتیره گی ها نور پنهان کرده اند چهره ام در سایه ها مستور. باور می کنی ؟ عشق یک پرده کشید و دیده گانم کور شد ...

ادامه شعر
امیرحسین مقدم

صحبت از عشق که شد ، امنیه ها ناامنند لحظه هر لحظه همه ثانیه ها نا امنند اگر از حال دلت با خبری عاشق شو ورنه از دولتیش ، فرضیه ها ناامنند هیچ کس نیست نجاتت بدهد ، از معشوق وقت دلدادگیت ، ناجیه...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا