تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
مجید ساری

من از تبلیغ این دنیای تان سیرم ازین تصویر ازین کابوس ازین خوابیدنِ بر روی وجدان ها ازین مرگ تماشایی ازین اکران تنهایی . . . کمی هم شعر نیمایی ( هجا را میکُشم آخر سکوت مِشکی ام کافیست . . . ) ! من ...

ادامه شعر
سیاوش دریابار

.‌‌....‌چکمه چرکی...... چه سخت بود وقتی سخت بود یه باغچه داشتیم توش ترب بود قرمز و سفید با برگ سبز اخه باغچه ما گِل نداشت خیلی زیبا بود همیشه زیبا بود چکمه چرکی وقتی اومد با خودش گِل اورد چکمه چرکی ب...

ادامه شعر
پرشنگ  صوفی زاده

چه سلامی... چه خدانگهداری... خدا را دزدیده‌اند دزد، خدایی می‌کندُ ابلیس سلام! و به سلامتیِ بُرد خدا را سَر می‌کشد! ...

ادامه شعر
سیاوش دریابار

.....عاشق نشو...... زلفت پریشان نکن که هوای برای وزیدن نیست عاشق نشو که دل برای تپیدن نیست زخمی نشو که مرحم برای درمان نیست حرف نزن که گوش برای شنیدن نیست راه مرو که پا برای ماند نیست گوسفند نشو...

ادامه شعر
انسیه فتح تبار

برگشت باد ازخواب اما سه پرنده درصدایم ازپوست بیرون می زد.. لبانم قفس دهانم قفس نام تو پروازی ست دراین قفس حبس کرده ام صدا زدم دشت باد از روی گندم زار موهایت ریخت صدا زدم کوهستان خواب یال ِمادیانی س...

ادامه شعر
سحر فهامی

پرنده مهاجر زیر رگبار باران بر شاخه ی خالی نشسته بود ، انگار که پابه پای درخت خشکیده بود

ادامه شعر
مرضیه  رشیدپور

" در تصرف نور" رودی شده ام در خلوت سنگ. با ذهنی اریب در تصرف نور، قبایلم بارقه های آتش شده اند و در آستانه ی پرنده گی لابه لای ساق های آفتاب خزیده ام به دلتنگی. متروکی ام، در محاق عدم رنگ پریده ی س...

ادامه شعر
سجاد حقیقی

خواستم تاریکی‌ام را با شب به اشتراک بگذارم که سپیده‌دمان فانوس خورشید را به آسمانم آویخت. - سجاد حقیقی-...

ادامه شعر
سیاوش دریابار

....من و شب..... من و شب به تیره مانیم به سحرگاه خرابات .. به سیاهی دل تو به کبودی کلاغان ..‌‌ به کمان خنجر عشق به سپیده جوی جولان .... دل من خبر ندارد که چه ها به سینه توست .. تو شبی و من به ظلمت ظلم...

ادامه شعر
آگرین یوسفی

بارِ اول دیدمَش باران بود بارِ آخر خاطراتُ نم نمِ باران بود. #آگرین_یوسفی

ادامه شعر
سیاوش دریابار

.....اسب چوبی....... گروه سرود قبرستان محله ما فقط لا ا... الا .... میداند قبلاً جنازه را سوار اسب چوبی میکردند یه از خدا بی خبر یه شب آتشش زد حالا دیگه اسب فلزی داریم و ملا نماز میت به تعجیل می خ...

ادامه شعر
سروش اسکندری

به پای خنده ات می نشینم تا بیایی ای گل سرخ به کوه به دشت سراغ تو را بگیرم با پای پیاده به آفتاب به سلام به لبخند ببینم تو را سپیده با پرواز کبوتر بشنوم صدای تو را دل و جان را می سپارم به شوق دیدارت ای...

ادامه شعر
قاسم  لبیکی

به برق چشمانت من سلام کردم سلامت بود چقدرخرم چقدر شاداب پس از این مدت طولانی زجر آور جان کاه که بستر ها هم آغوش غم انگیز تو در هر لحظه طولانی ما بود ومن خوشحالم از آزادی جسم و شکوفا گشتن روح بلند ت...

ادامه شعر
مهدی بابایی

کودک اندوه، با سنگ می شکند، شیشه ی احساس را، در غروب...! مهدی بابایی ( سوشیانت )

ادامه شعر
مسعود آزادبخت

شک میکنم به استقلالِ حیوانی که در بیخ یک جاده تمام شهر را زبان خواهد زد، انگار روزی سراغ خرگوش تردیدی بر شکار ستیز خواهد شد! تا پرسش یک اجبار انباشتگی میل های دروغ را به یک عادت سرگرم اجتماعی ک...

ادامه شعر
نادیا رودکی

به سحر تا به غروب ماه تابان چرا شد بی تاب به آسمان نگاه کنم یا گله به ماه کنم ز عشق تو بی تاب شوم یا مدهوش ز آسمان شوم خورشید دگر توان نوارانی شدن ندارد گویی دله خونی از ماه دارد چشمانش را به وقت غرو...

ادامه شعر
سیاوش دریابار

.....خدا را سنگ...... عاشق که می شوی دو چشمت کر دو گوشت کور زبانت بشکسته پاهایت لال می شود .... مادر که می شوی حلال نیست شیرت اگر به زبان بی زبان در گوشش چهار قل نریزی و بر چشمانش آیه حمد ننوشی ........

ادامه شعر
شهریار  کاراندیش

عشاق امروز باران نمیفهمند بستنی را نمیدانند قهوه را شیر میدهند و سهراب را نمیفهمید با عمق فروغ بیگانه اند و با درد نیما نا آشنا عشاق امروز نامه نمیدهند نامه نمیگیرند و شبشان تهی از ستاره ها ...

ادامه شعر
سروش اسکندری

زندگی حس قشنگی ست میان دستان و زیبایی تو زندگی آغاز راهی ست در اوج آرامش با تو زندگی حس پروازی ست به هوای نفس کشیدن با تو زندگی راز سکوتی ست در دل دریا زندگی باغ خزانی ست به انتظار بهار...

ادامه شعر
افسانه ضیایی جویباری

باد زمان نمناک می وزد بر خاک عمر تا بیدار کند زمانهای به خواب رفته را #افسانه_ضیایی_جویباری

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا