تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
پروانه آجورلو

حاشا نکن جانم! فاصله بین نبض عاشقانه های تو تا احساس نیلوفری من نفس های بارانی است که به پشت پنجره احساسم تکیه زده......

ادامه شعر
منوچهر کشاورز

خواهی که به نفس خود حاکم گردی مکرش ز میان برده و غالب گردی عقلت چو نبی تو را هدایت سازد گر ترک گناه کرده و عابد گردی ................................................................ هنگامه صبح ز عرش ا...

ادامه شعر
محمد مولوی

روستا از ریخت افتاده ؛ شهر شده آن کوچه های تنگ کاهگلی یادش بخیر کوچه ها آسفالت و جوی ها سیمانی شده بوی باران نقش دیوارهای کاهگلی یادش بخیر #محمد_مولوی...

ادامه شعر
قاسم  لبیکی

باغچه کوچک دل چه ظریف است و چه نرم به تلنگر بشود کَرت پر از غنچه آن با خزان دوستِ شفیق هردمی جوی محبت ، روان است سر باغ چادر زندگی و شادابی می‌کشد برسر خود صبر کوهیست شکوهمند که به پشتش جاریست رود وا...

ادامه شعر
منوچهر کشاورز

مائیم و نگاری عاشقانه او هست و جهانی از بهانه مائیم و دلی ز عشق لبریز او گشته کلافه از زمانه ما گفته به او عاشق هستیم او کرده قسمت و بهانه ما رفته ز کوی و برزن او او مانده و خاطر زمانه هرچند که دگر ...

ادامه شعر
فاضله هاشمی

حاج قاسم دخترانت موی افشان میکنند آنچه میبینی حال پریشان زندگی ست زن شعار آزادگی سر میدهد مرغ شهوت را چگونه پر میدهد خانه بی پنجره آخر چطور بی محابا خبر از فقدان در میدهد قول دادیم حاج...

ادامه شعر
حامد بشیر

‌ دلم‌گرفته دلم عجیب گرفته است و هیچ‌چیز ، هیچ‌چیز مرا از هجوم خالی اطراف نمی‌رهاند ...!

ادامه شعر
محمد مولوی

بچه ای بود شب نخوابید صبح گفت چَرا * دوسال از مدرسه محروم کردند‌ برای چَرا اینجا مثل پادگان است من چَرا گویم چَرا گوسفندان در صحرا می چرند من هم چِرا  مشت ها در هوا می چرخید من حیران چَرا در مشت سو...

ادامه شعر
منوچهر کشاورز

من شدم مجنون لیلیم تو باش زین تن و جانم جدا هرگز مباش آن نگاه تو که مجنون کرده ام راه نشانم ده که ره گم کر ده ام از تب عشق تو سوزم همچو شمع شمع تو گشتم بیا پروانه ام عشق هرگز اشکهای شمع نیست عاشقش پرو...

ادامه شعر
منوچهر کشاورز

دل را به کسی ده که دلدار تو باشد دائم به لبش ذکر تمنای تو باشد دل مخزن اسرار وجود است لایق به سخا و کرم و آن دل زیبای تو باشد .............................................................................

ادامه شعر
منوچهر کشاورز

خود به من آموختی عشق انتظار است دل که عاشق گشته دائم بی قرار است من چه سازم با تو تا باور کنی عشق تو در من ماندگار است بی تو روزها سرد و خشک باشد همیشه با تو هر لحظه برای من بهار است باز آ تا در فضای ...

ادامه شعر
پروانه آجورلو

چند وجهی..‌. اشک هایم روان شده است تااااااازه فهمیده ام چهههههه شددددده دست تقدیر؛ زمان مکااااان همهههههههه با هم؛ درون کاسه شده!!! روی دفترم میبارد؛ در رقابتی تنگاتنگ اشک ها و واژه ها با هم..... خ...

ادامه شعر
منوچهر کشاورز

عشق خود گفتم به او شاید که تدبیری کند ما دعا کردیم و امیدی که تاثیری کند گفت با ما عشق سخت است و رهی پر پیچ و خم دست تقدیری بباید تا که تعغیری کند همرهت باشم به دل تا هست جانی در بدن یوسفی باید که خوا...

ادامه شعر
کرامت یزدانی(اشک)

بگو به معلم شهر! چگونه روی خط بنویسد کودک زیر خط فقر واژه « نان» را...؟!

ادامه شعر
علیرضا موتاب حسن دخت

گفتم‌اَش: "قُل اَعوذُ بِرَبِّ النَََّاَسِ" گفت: "معشوقه، طبقِ قانونِ جذب، النّاز گفتم‌اَش: "هست ربِّمان، مَلِکِ النََّاَسِ" گفت: "آری، ولی مَلَک، النّاز" گفتم: "آخر هم اوست اِلَهِ النّاَسِ" گفت: آری...

ادامه شعر
دانیال گودرزی

شبی به قبرستان که بودم کسی آنجا نبود،من تنها بودم بدیدم سنگ قبرهایی پِیِ هم  به خواب آسوده بردند،در پِیِ هم برفتم بر سر گوری نشستم به خود گفتم که من اینک چه هستم؟ اگر زنده منم ،مرده کدام است؟ ا...

ادامه شعر
آمنه  حسین زاده شهابی

مستم ، مست پیمانه ت بنگر مرا در سایه ت غوغا ، شکوفا میکند عطر تن پروانه ت ای دل مرا دیوانه کن در عالمت رندانه کن کین پیروان آفتاب ره را به ساحل میبرند صغری و کبری میکنند طومار پنهان میکنند ...

ادامه شعر
پروانه آجورلو

سراب خیال صدای شکستن دل شاپرک ها می آید در هیاهوی شعارها در همهمه ی چاپلوسان ناله ها؛ تنوره کشان راه آسمان می گیرد و بغض ها میترکد در بازار برده فروشان کبوووودی از تمااااام تن زمان پیداست... تهی بو...

ادامه شعر
کوثر جباری kosar_jabbari

نشود تنگ نگاهت ز من خوار دگرگون که همان ذره نگاهت خوش است ای خالق محبوب اعجوبه این خلقت هستی که تو باشی بیننده گیتی ز همه چشم که تو باشی گمان نیست ک حیرت کند این خلق ز وجودت نتوان دید به روزی ک...

ادامه شعر
منوچهر کشاورز

حال دل ما چو نسیم سحر است چون ابر به گردش چو زمان در گذر است نیست باور من که یار در اندیشه ی خود از آنچه گذشت به ما هنوز بی خبر است ...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا