- لیست اشعار
- موضوع
- عمومی
تولد اعضا
-
شعر ایران تولدتان را صمیمانه تبریک می گوید
-
مبینا مطلوبی
در21 /02/ 1399 -
ساناز. هموطن
در21 /02/ 1361 -
علی رضایی پور مشیزی
در21 /02/ 1354 -
علیرضا دادگر
در21 /02/ 1377 -
محمود فاضلی نیا
در21 /02/ 1363
《دوری از غم》 مکن زمین دلت را کویر خشکیده میان خشکیِ صحرا گلی چه کس دیده؟ میان گفته و کردار آدمی فرق است چو در عمل بشود حال هر که سنجیده ز بذر عشق و محبّت بپاش در این دشت ز بذر عشق و محبّت گلی ...
ادامه شعر《شیطان زاده》 روبه مکّار ، بر سر گو که آن دستار چیست؟ پیچ و خم دارد نباشد راست گو آن مار چیست؟ می زنی هر دَم به جان آدمی نیش زبان آن زبانت گشته همچون عقرب جرّار چیست؟ کرده ای ابلیس را حیران ز م...
ادامه شعرداغم آری داغ بر هر سینه سنگین می شوم زخمی دست شبم همواره غمگین می شوم کربلا در کربلا داغ شتیلا هستم و هر زمان با خون هر آلاله آذین می شوم استخوانم لای زخم تیرگی های زمان من به کام مستبدها زهر...
ادامه شعرای دل تنگ که آوازه دوران جوانی داری بس همین ننگ که روی سیه دون داری ظاهری پاک چو یوسف به نگاه مردم باطنی ننگ و سیهدل به عزیمت داری رفته رفته شود این دل به نگاهت هی تنگ کس نداند که چقدر حالت م...
ادامه شعرایکه بی اذن تو هیچ تقدیری مقدور نبود آنچه را تقدیر کردی فارغ از تدبیر نبود هرچه را مرقم نمائیم با قلم بر کاغذی نقش مجهول باشد و بی علم تو معلوم نبود اول و آخر موثر ذات بی همتای تو ست تا نداری تو نظر...
ادامه شعر《رنگ دل》 رنگ دلم آبیِ صافِ آسمانی نیست خورشید عالمتاب عالم جاودانی نیست در دل بروید خار و خس دل می شود صحرا صحرایِ خار و خس که هرگز آسمانی نیست در قعر دریا در صدف دُر می شود پیدا در شوره زاران...
ادامه شعربر این فکر بودم و دوستی به بار است چه دوستانی قسم خورده بکار است همه پیگیر و عالم هرچه باشد دلم قرص و رفیق خوب که باشد زمان را نور خالص در به راه است که روشنگر به هر آدم که خواب است چنان دست های آنان ...
ادامه شعربی خیال . . . خیلی وقت بود رفته بودی اما من نمی دونستم تو گذشته بودی از من اما من نمی تونستم تو تمام این روزا من با خیالت زنده بودم تو تمام لحظه های دوری از تو می سرودم دلم و خوش کرده بودم ت...
ادامه شعرپاییز و خیابان های دلگیر و سرد،است حیف دیگر نمی آورمت به دست تو دیگر نیستی، باران ولی هست خیابانهای خیس و شاعری مست چه فرقی میکند من هم نباشم؟! برایت شاعری رفتهاست از دست! #هـــہ_وال_ڪیهان_نیڪ_ز...
ادامه شعرز این گیتی نه خوش ماند نه بد ماند همه نابود و گر روزی فقط کارنامه اعمال ما ماند
ادامه شعرتو شدی محو و ولیکن کور منم چو دویدم هر طرف آن دور منم از تو بودش هر طرف صدها نشانی ولیکن چشم ما و عاشق دنیای فانی نفهمیدم ز مستی غرق و دورم کلاهی چون بلند و چشمِ کورم ز این دنیا چو باختم هر نفس را ملک...
ادامه شعرمن آن مستم پر از شهوت پر از درد و غمو حسرت ز شهوت های پایانی به از دنیا که هست فانی بکوشم هر شب و هر صب که هست مطلب به عمق لپ که هیچ باشد ز مفهوم آن ندانی چونک مجهول آن تهی باشد زچشم یار درون...
ادامه شعر《پند》 روبه صفتان ز غرش شیر بترسید از شیر رها گشته ز زنجیر بترسید آتش بزند کاخ ستم را دل پُر سوز از سوز دل بیوه زن پیر بترسید این سفره شده غارت و در آن نبود قوت از طفل یتیمی نشده سیر بترسید ...
ادامه شعرخدایا من به هر کس خوب کردم ضرر دیدم ، ندیدم هیچ سودی دگر خوبی نباید کرد آری که کردم از عطوفت حال دوری نه لطفی کن نه آشوبی بدر کن نه گل باشی،نه خاری باش،سر کن همه عمرم فقط کردم غلط طی بدی شیرینُ خوبی ...
ادامه شعرصبح که برمیخیزم به شتاب با عجله توی کوچه سراج مردمان راهی کار بهر چندرغاز پول به کجا چنین شتاب ******** بچه ها لقمه به دست صبح با کوله به پشت سر ساعت سرویس میبرد به مدرسه بهر چندرغاز علم به کجا چنین ش...
ادامه شعر《بندگی》 غیر درش سجده نمائی خطاست بندگی غیر خدا نابجاست گر بشوی تابع نفس هوا دیو درون دشمن راه خداست پُر نکنی جام دل از هر مِیی باده ی میخانه ی حق آن شفاست پیش کسان سجده مکن با ریا سجده در آ...
ادامه شعرچو ظهورش به غریبی که غریبانه فراموش آنان که به دینند و بسی وارونه تن پوش چونک شود عالم به دست هرچه پست است گوهری گرچه بزرگ است غریبانه غریب است چو شود درنده شاهی طعمه بسا هرکه فقیر است به زآن هرچه ح...
ادامه شعراز کلاغ پرسیدم تو سیاهی من سپیدم قاصدک را خبر کن خوش خبر چون تو ندیدم فاضله هاشمی بی فاصله
ادامه شعربنام خدا (خطّه مازندران) خطّه ای سرسبز و زیبا در جهان وصف آن هرگز نگنجد در بیان دشت ودامانش همیشه پُر ز ِگل گلشن و گلزار بینی هر کران جنگل و دریا و کوه وچشمه اش از بهشتِ جاوِدان دارد نشان کُلّ ِ سالِ...
ادامه شعر《آدم بودن》 باغت شده پُر مور و مار و عقرب آسمون باغت شده همه شب باور و دینت همه رفته بر باد انگار ز اوّل تو نداشتی مذهب خرمن جانت همه گُر گرفته مریض شدی جان و دلت کرده تب این همه حرف ناروا شنی...
ادامه شعر