تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
Kazem Keshavarzkalhori

در بیتابیتِ‌ شعور شعر من چلچله‌ی پاییزی حر‌مسر‌ایی دارد هزاران کتاب در جمع مستان شعر فروش چه خوب که عریانم

ادامه شعر
jalal babaie

با لب تشنه با لشکری انبوه جنگیدن جهان تا ابد به حیرت ایستاد.با اینکه تمام یاران و فرزندان و عزیزانت قبل از تو شهید شدند باز ایستادی وجنگیدی در راه خدا.آب هنوز خجالت زده از لب تشنه توست.در راه خدا حت...

ادامه شعر
jalal babaie

هر که را جز حق نمایی یاورت.خدشه ایی آسان شود در باورت.جز خدا هرگز نکن سجده به کس.این شعار راه حق باشد و بس.بار الها نصرتت را ده بر مردمان.ای که هستی آشکارا ونهان. هر که در راهت شتافت آسوده شد.غیر را...

ادامه شعر
حسین خسروی

می توانی بروی یا که باشی دمکی سرو چمن می توانی بروی رد شی از مرز وجود برسی بر سر یک خاطره بر قعر وجود می توانی بروی می توانی نروی می توانی به نگاهی بنوازی به شبی تا سحری رقص دو تن بر لب تختی که تو را ...

ادامه شعر
jalal babaie

عبرت تاریخ را در ذهن خود تو کن مرور.شاید از این برگ تاریخ بشکند مارا غرور.گنج عالم را اگر داری مشو تو شادمان. ظالم دنیا مشو ظلمی به مردم تونکن در این جهان.در ره مهر وعطوفت دست مردم را بگیر.پیش از آن ...

ادامه شعر
حسین خسروی

تو که مُردی همین یک سال پیش من که خوبم خوب من خوب باشی رفیق جای تو خالی نباشد ای… می‌چرخد رفیق گفته بودی خاطراتت ثبت کردی ولی نیست دفتر روی میز اینجاست در قلبم رفیق شرم دارد دوستت دارم ها بسی چون تو ر...

ادامه شعر
حافظ کریمی

یاشافی چهار طبع قرار داد خداوند جان/به هر حَیّ ای که آفرید مهربان چهار عنصری که حیات را بقاست /همان آب و آتش، هوا ،خاک راست چو اشرف نمود خلقت آدمی / تمام عناصر به انسان همی و شد آدمی اشرف کائنات...

ادامه شعر
عباس پاریزی

تویی درمان درد من مرو از پیشم ای مــادر به جان من بمان پیشم ندارم خواهشی دیگـر ندارم مثل تو یاری کند عشقش نثــار مـــن بدون مزد و پاداشی تویی ام بهتـری...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه اللطیف بی نفس امروز ولی نعمت ما از نفس افتاد فریاد بسی کردم و فریادرس افتاد رفت و به وضو شست سر و صورت و دستش برگشت و کمی رفت و ز پایش سپس افتاد آن دست که عمری همه جا حامی مان بود شد سرد به یک...

ادامه شعر
ادریس علیزاده

بنا شد سازه هایی که ، بقصد دام ما را بپا چون سست، گویای غم فرجام ما را تمامیت این خاک مقدس حیله بستند فرو ریزد به تلخی چون تمام کام ما را به چه جرمی برای مردم ما رنج خواهند پیاپی حیله بندند بر توقف،...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه اللطیف آشوب دوران از تطاول های بی پایان که بر جان رفته است طاقت و صبر و قرار از جان نالان رفته است آن چنان گرم است بازار عمل در این زمان کآبروی مومنان و ارج ایمان رفته است 《 مشکلی دارم ز دانش...

ادامه شعر
حافظ کریمی

نام خالق قلب گاهی قلب دردش به افعال تن است/مثل خوردن های ناپاک و غم است گاهی علت غلظت خون است بشر/پس حجامت کن رها ، شی درد سر گاهی صفرا گاهی بلغم گاهی دم/گاهی سودا، گاهی باد و هًم و غم گاهی افکار ...

ادامه شعر
علی مزینانی عسکری

ای که هر دم می زنی بر سر در دروازه ها بیرق جهل و نفاق داری نابود می شوی خوب گوش کن ای رفیق و سایه ی دوز و کلک این جهان نیست جای هر خامی نابود می شوی کم شنیدی طعنه از این مردمان با صفا دست بردار زی...

ادامه شعر
jalal babaie

در آن سرمای سخت زمستان دیدم دست یک کودک شاخه های گل.که او گاهی با بی مهری مردم با صدخنده از جهل.برای لقمه ی نان منت دنیای بی رحم.که تا شب شد ولی اورا جای خوابی که هرکس سرش را بر بالشش زودی گذارد بخواب...

ادامه شعر
حسین خسروی

جامه تنم از جان گشته یک وجب کوتاه شلوار تَن زده زانو بس که زانو زده پیش بنده و بنّا جاذبه نقض کرده هر شب جان تَن همه معده و روده و احشا فکر و ذکرم شده چون بنز این پراید تَن مدل هشتاد دل هلو هوس کرده ج...

ادامه شعر
رسول چهارمحالی(ساقی عطشان)

همای سعادت الا ای گوهر فرزانه ، مادر چراغ پر فروغ خانه ، مادر شهید مهر و ایثار و محبت تمام هستی کاشانه ، مادر انیس و مونس شبهای تارم الا ای همدم جانانه ، مادر خدا داند نبا...

ادامه شعر
jalal babaie

با دشت ها و کوه هایت خاطره دارم دیلمان.با چشمه هایت زندگی کرده ام وبا برف هایت دست در دست شده ام.با آسمانت در خیال پرواز کرده ام.به خاکت بوسه می زنم به خاک نیاکان.در دل خاکت یادگار شاهان سلحشورت نهفته...

ادامه شعر
حافظ کریمی

اولین شرط طهارت لقمه های معده است گر نباشد پاک لقمه،حاصلش در روده است آنچه انسان را ز حیوان برتری بخشیده است طیبات است ، طیباتی که بُوَد رنجش بدست لقمه ی طاهر،طهارت بر دل افزون میک...

ادامه شعر
عنایت کرمی

هان ای رفیقِ غریق در ورطۀ خیال! برخیز و بندهای جهالت ز خود بگیر راهی به سوی حکمت و آزادگی بجو گاهی سراغِ مهرِ عدالت ز خود بگیر جای سکوت و نشستن در کنجِ واهمه بر پای شو و ننگِ ذلالت ز خود بگیر رنگی نو...

ادامه شعر
ادریس علیزاده

مادام که وابسته معبود پلیدی لعین از خشم تو ، آتش بشود سینه ز کین آرامش ما در به غارت‌ شدنی بود ولی آگاهی ما بند جهالت، که همواره کمین مبهوتم از این گسترش ق...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا