تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
ایمان کاظمی (متخلص به ایمان)

خوشحال که آفریدمان در هپروت در سوختگان صبر و یاران سکوت ایمان بلند و جوشش عقل کجاست تا بر شکند ظلمت دشت برهوت

ادامه شعر
پژمان خلیلی

خوی شیدایی ما ! خارج از اَکنافِ خودم تو مرا , مُنجل وحَی, غافل از اَصناف خودم به کَواکب , سَیراتُن سیَراتُن َسیَره من به وزن زاده شدم خارح از اوصاف خودم...

ادامه شعر
علی رفیعی

بنام خدا " بحث عشق" در بحث عشق حوصله‌ی قیل و قال نیست حتی برای از تو  سرودن مجال نیست ماهی بگیر  آب  گل آلود حاضر  است دیگر غزل  شبیه گذشته زلال نیست دیروز سر  زدی  و  زدی  سر زِ پیکرم با نام عشق ...

ادامه شعر
پژمان خلیلی

هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد دگر نصیحت مردم حکایت است ب...

ادامه شعر
جواد امیرحسینی

یک سطل زباله و دو کودک کار زیر باران دود زده ی منحوس چنگال ها آماده دریدن هم منتظر تا که دیگری شود مأیوس یک سطل زباله ی نیم خالی با بوی گند آشغال شب مانده اما دو کودک گرسنه پابرجا از برای غذای پس م...

ادامه شعر
امین بیک وردی

ای که دائم شکنی خار و پریشان ما را در میان آشنا شمشیر زبانی لال را در جوابت دندان شکنی بسیار است ای دریغا که نتوان شکنم قلبت را پس به ناچار دهان بندی زنم‌ انگشتری تا بگردد مهر و موم و ور نرنجد دوست را...

ادامه شعر
پژمان خلیلی

من امشب باز هم پیمانه دارم نگاهی منتَظَر دیوانه دارم هیاهوی قدمهای ات زبانم ـ بسوزانی و من شعرانه دارم از آن هَنگامه ها ی جام و ُجان هم نگاه کافر ی مَجدانه دارم از ان اول الست ات می ,...

ادامه شعر
عباس قره خانلو

در این امروزِ خود گیجم در این هر روزِ پوشالی نمیچرخد به دلخواهم دمی دنیای تو خالی یقین دارم من هرشب صبح را دیگر نمیبینم یقین دارم غرورِ رفته را دیگر نمی آید گذشت آب سرم بگذار رسوا شم ببینید هر...

ادامه شعر
امیرمحمد آبک

پشت حیاط نیمکتی کهنه و خیس خورده است جنس آن از چوب ولی سخت تر از سنگ زیر باران های پائیزی مانده است زیر طوفان های شهر زیر گرد و خاک این فصل های سرد آن طرف باغچه منم که سکوتم آغشته به صدای نیمکت است...

ادامه شعر
رسول  مهربان

مگر ای دل نـمـیدانی که بـی اِدراک خواهیم شد هدف باشد طمع کاری فقط غمناک خواهیم شد چرا باید حریصِ مُطلَقِ اَملاک و زَر باشیم بدان شاهِ جهان باشیم، اسیرِ خاک خواهیم شد رسول مهربان ...

ادامه شعر
محمد مولوی

منم بودم ... ما نشسته بودیم سر لوله تانک رو هم بسته بودیم خدا دید در خرمشهر دیگی نمی جوشد مردان چون گندمزار درو شدند نخل های سرِ سبز که سر به آسمان می سایدند فرو افتاده بودند و به خدا سجده می کزد...

ادامه شعر
پژمان خلیلی

حنبلی را شافعی کشت و به تیغ مالکی حناف جست نو بنآن جهله ی ,صوفی بخواندند و دلی بی ناب جست فرقه ی معنی به معنا کرده اند ما نیز هم گرداب خَنگ هوش ما هر گز به ضامان حماقت هایمان بی تاب جست ...

ادامه شعر
محسن جوزچی

یاد ایامی که در دل یک پناهی داشتم در بساط عیش و عشرت بانگ هستی داشتم گرد آن شمع طرب میسوختم پروانه وار یاد آن دلداگیها روز و شبها آشیانی داشتم باورم هرگز نبود آخر که با روح و تنم آن ه...

ادامه شعر
علی رفیعی

بنام خدا                چه شعر خوب و قشنگی، چه نغمه‌ای، چه سرودی چه اوج‌گیری خوبی، چه سیری و چه فرودی تو با طنین غزل‌های بی‌نظیر و قشنگت، دوباره از سر ما عقل و فکر و هوش، ربودی تمام شعر سُریان دچار...

ادامه شعر
کاظم قادری

به ساز گیتی عمری را چنان گهواره رقصیدم به سان قطره آبی به موم بخت لغزیدم کنار مردمان بودم ولی در مرز تنهایی نشستم سالیانی تا زمان را در نوردیدم جهانی دیدم و خود را غباری مانده سرگردان گهی اینجا گه...

ادامه شعر
پژمان خلیلی

دَستانند به تآراج بران ِ سَرو ها ی خوُش سیَرَت، زَرد رویآن را نَچینند زیرا زیر پای صدایِ پاییز آفرینانند سکوتِ خوانآ، مرگ را به وزن می کِشد- وَ کیست ناگزیر رَوندهِ در سُکوت سُکوتی ژَرف، خَمیدهِ بر ...

ادامه شعر
علی رفیعی

بنام خدا "فلسطین" همیشه در دل این شهر، جنگ و خونریزی است هوای مردم بیچاره نیز، پاییزی است درون مدرسه‌ها درس جنگ می‌خوانند بجای درس ریاضی، بجای شیمی، زیست اگرچه او پسر کوچکی است، با خود گفت: که انت...

ادامه شعر
محمد رضا درویش زاده

رفیقم نقش خوب قصه ها باش دلت دریا غریق لحظه ها باش همانند ردیفی درغزل آن آخر بیت دوای این غم و آن غصه ها باش

ادامه شعر
رسول چهارمحالی(ساقی عطشان)

کتاب عشق شاعر رسول چهارمحالی(ساقی عطشان ------------------------------ کتاب عشق تو رامن ورق زدم روزی میان واژه بدیدم چه آه جانسوزی میان صفحه به صفحه شعر های تو نشست بردل زارم غمی که میسوزی بیا و ب...

ادامه شعر
محسن جوزچی

هیهات از این قصه که من دیدم و خواندم حیران شدم از هر چه گفتند و شنیدم در خاطره ام وصف جهان بود چو دیدم دردا و دریغا که از آن خوش نشنیدم فصلی که در آن خواب به تکرار بدیدم جز عربده و ساز مخالف نشنیدم ز...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا