تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
حفیظ (بستا) پور حفیظ

مریمانه (۳۵) ای تراشیده شده روح و تنت از مرمر قلبت از آینه‌ها و بدنت از مرمر گل سرخ لب تو فکر شکوفا شدن است خوش بهاریست شکوفا شدنت از مرمر بهتر از مرمر دندان تو پیدا نشده سنگ چینی شده حوض دهنت از مر...

ادامه شعر
عزیز حسینی

نامت تا بر زبان با من است سودای تو دیگر نام من است ز سودایت زخمی ز بالان خورد غم نباشد گوهر غمی چون تو من است گفتی گر روزی نباشم فراموشت شوم از من بر نیاید نام تو بر سینه کفن است تار های نفسم ب...

ادامه شعر
امین و امیر اصلانی

به نام خدا عشق مجازی عشق را باید نه در دل خانه جاویدان بُود خانه اش اَر گستَرَد، دل بهر تو زندان بُود نیست فارغ از دلش بازیچه ای شوریده دل یک دلِ بی دردسر در سینه ی رندان بود نغمه های آه من در سی...

ادامه شعر
امین و امیر اصلانی

به نام خدا فریاد که خانه ی دلم سوخت ، او با تجربه ای مرا بیاموخت او مهمانِ دگر چنین نیارم دیگر باروت ریا در آن بیندوخت او امیر اصلانی/ امین اصلانی (اَمی) ...

ادامه شعر
مرضیه  رشیدپور

"نشانی از تو" نشانی از تو جز آنکه در رویا دیده ام و صدایی سرزده تا در آن آرام گیرم، بیایی! از هر جای شعر که برخیزم در بنفشه ای به خواب می روم. شاعر: مرضیه رشیدپور(کیمیا)...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه العزیز فریب آیا فریبایی و بس رعنا تو؟ هرگز کردی مرا از عشق نابینا تو؟ هرگز من را به زندان هوس خواهی ببندی؟ فکرت محال است و مخواه این را تو هرگز در عشق چون گندم نمای جوفروشی در عشق صادق نیستی ...

ادامه شعر
امین و امیر اصلانی

بسم الله الرحمن الرحیم به بوی خوش خلافِ سوی خود خاطر به گلزار صبا چون می برد خود می رود تا یار دلدار به هوهویی نظر ها چون کند مایل به سویت چنین پیشِ رقیبان گشته ام رسوا و بدکار اگر حالی چنین اندر غم ...

ادامه شعر
حفیظ (بستا) پور حفیظ

مریمانه (۳۶) با خود به زیر خاک برم آرزوی وصل در زیر خاک بی تو چه خاکی به سر کنم.....

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه اللطیف آینه صبحدمان آن دل که رها از غم و ناکامی و بیم است از روز ازل بر سر کوی تو مقیم است بوی خوش گیسوی تو ای حضرت جانان هر روز وزان از نفس صبح و نسیم است بیداردل عاشق و شیدای سحرخیز دلباخته ...

ادامه شعر
مرضیه  رشیدپور

" دل آفتاب" در قامت شاخه ها و آویختگی ی مردد برگ ها تو را می خواهم برای نور و مرزهای روشن فردا که بپاشی روی اصابت پرنده تا ختمی ی دوباره شوم روییده در گل ها. تو را می خواهم برای پیچیدن تار و پودم بر...

ادامه شعر
صدیقه جـُر

سر سودا نداری تو وباز در هنگام اذان قصه ی آمدنت تکرار هر شب من است،، هر شب دلخوش به خیالت به وقت خواب مینشینم کنار بسترم به اظطراب، می آیی،به خلوتم ولی نه به بیداری، و وصال هرشب به جای...

ادامه شعر
محمدرضا زادهوش

وقت طلوع سرزدی مثل ستاره گم شدم غرق جوانه آمدی مثل بهار سرزدم بیا ببین خیال تو شانه اگر نمی‌دهد زاری گونه‌های من چرا به خون می‌کشدم؟ تلخی انتهای شب می‌بردم به تیرگی ترکه مست چشم تو کبودتر می‌کندم ر...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه اللطیف چشمت .. در آن لحظه که عشق آشوب می آراست در چشمت به خود گفتم چه آتش بازی ای بر پا است در چشمت مرا می خواهی از ژرفای دل بی حاجت حرفی همیشه منعکس این حالت زیبا است در چشمت هر آن گاهی که می...

ادامه شعر
محمد باقری

میدونم که پهنای شونم کمه تنم لاغره تو خودت دیده‌ای تنه تو توو آغوش من گم نشد تو آغوش مردونه هم دیده‌ای تو خیلی چیزا دست گرفتی همین میدونی که دل گُنده از هر کسم نترسیدم هرگز گواهم تویی اگه دست خالی و...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه اللطیف کوی عشقبازان کجا است میکده ای که شفای من آنجا است دوای درد دل بینوای من آنجا است روانه‌ام به سوی کوی عشقبازان که حریف زیرک و دردآشنای من آنجا است نشان دهید به من کوی بی‌نشانی را که یار...

ادامه شعر
جواد امیرحسینی

دوباره آمده از راه، ماه شورانگیز نهاده بر سر خود تاج، حضرتِ پاییز دوباره باغِ زمین، چون زنی، به هفت قلم بَزَک شده به آرایشی قشنگ و غلیظ دوباره هوهویِ باد و دوباره بازی برگ هوایِ ابری و ناگاه، بارشِ ...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

《همراه》 غزل من به دنبال تو در کعبه ، تو در جان منی در پیِ خانه ی تو ، ساکن در خان منی کورم و در شب ظلمت شده ام راهیِ تو روز روشن تو همان شمس فروزان منی من همان تشنه لبم در پیِ آن آب حیات در کویر...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسم الله النور گل افشان ربیع الاول صفررفت و دگرباره بهاران ربیع آمد پس از دورخزان گاه گل افشان ربیع آمد بشارت داددل را حق که از نور رخ قائم غم دل رفت ودلشادی دوران ربیع آمد کنون دور تطاول طی شد وآغاز...

ادامه شعر
بابک  قدمی واریانی

"خاطره" نصف عمرم هم گذشت نیم دیگر باد برد آمدم پیشت بمانم،خاطرم را یاد برد گفته بودم گر بیابم عشق دیریم صنم من که یارم دیدم و ناگهان فرهاد برد من به دنبالش دویدم تا بگیرم دامنش د...

ادامه شعر
کاظم قادری

برایش هدیه جان را برده بودم ز دستش گرچه بد آزرده بودم نمک پرورده اش بودم چرا که ز دستش لقمه نانی خورده بودم به وجد آورده بودم تا به حدی که از دل دادنش جا خورده بوردم گذشت روزها را در کنارش به شوق ب...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا