تو هم در باغ رویاهای زیبا می روی گاهی ؟ مرا با خود به رویاها و خوابت می بری گاهی ؟ شکستم من حصارت را چنان مجنون به رویاها تو هم همچون زلیخا جامه ام را می دری گاهی ؟ اگرچه با دل تنگم ، به یادت بوده ا...

بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایه علی ابن ابیطالب (علیه السلام) خوش موسمی رسید و زمان غدیر شد بشکفت عشق و وضع زمین دلپذیر شد نور هدایت از افق غیب سر زد و در کار عشق ولول...

در شوره زار عشق؛ هیچ آهنگی؛ زیبا تر از منطق؛ کلام تو نیست ... ؟

من؛ نه ابرم که ببارم نه کویرِ خشک و تشنه پیچکم من پیچکی که غرقِ رویا، مست و شیدا، از تَنِ عشق؛ رفته بالا

ندمد صبح دولت ما جانا مگر به یک نظر که عمری به سر شد در این خیال بی ثمر خدا داند احوال جمعیت جان به لب رسیده را که ما از تو بی خبریم  و تو از خدا بی خبر محمد تقی خوشخو) ...

دیگر نشانی از مهر و عشق در تو نیست چندیست چشم تو، پیِ دلدارِ دیگری ست ای بی وفا نگار! به آئینه ها بگو دیوانه ای که بر دلِ سنگت نشسته، کیست؟ می خواهَمَت چنان که نپرسیدم از تو من این طعنه ها که پشت...

بسمه اللطیف معجزه دلداری لحظه ای چشم تو با لطف به من می نگریست بهتر از لطف تو در حین نظر دیگر چیست می تپد قلب به نام تو و در هر لحظه مهرورزانه تمنای تو در من جاری است من به دلدادگی خویش شهادت دادم ...

در من غزلی شکل گرفت وقت فراقت یادی به سرم زد ز تو و برق نگاهت گر خالق این حال خداوند رحیم است گردن بِنهم، جان بدهم، در ره راهت ...

به گمانم دل تو با دل ما کار نداشت این دل عاشق ما دلبر و دلدار نداشت آن سخنهای قشنگی که به گوشم خواندی همه اش باد هوا بود، که تکرار نداشت ...

کلامت؛ مُعجِزی بر باورِ احساسِ یک زن شعری بخوان؛ مومن به غزل هایت خواهم شد.

بسمه اللطیف شورانگیز دلبر شیرین و ناز و یار شورانگیز من قامتت شمشاد و اندامت چو شاخ یاسمن خنده هایت در گذار لحظه های سخت هم روح پاک تازه ای را می دمد در این بدن باز در خلوت صدایم کن بگو در گوش هوش ...

ای که چشمت شده سر منشاء افسون شدنم عطر لیلایی تو ، عامل مجنون شدنم گنج نایاب ، اجازه بده کشفت بکنم با چندیست که من در پی قارون شدنم تو سزاوار ترینی بنشینی به غزل لایق شعری و زیبنده ی مضمون شدنم بین با...

در دلم حس غریب یست خدا می داند حس یک فرد غریق یست خدا می داند شده ام در دل خود سخت گرفتار به عشق قصه ی عشق، فریب یست خدا می داند ...

صبح است و دلم باز هوس کرده تنت را عطر خوش باغ و چمن پیرهنت را با شعبده ی عشوه مرا شاعر خود کن تا من بنویسم غزل خواستنت را با تلخی چای ام نخورم قند ، بنوشم از کنج لبت شهد گل نسترنت را صبحانه همه اهل کم...

در دیاری که مهر یار، به شبی بند است دانی عشق در این دیار گرمی چند است؟ سوداگران و دلالان هوس، به خط شدند تا به بند کشند آن دلی که به عشقی بند است ...

بسمه اللطیف اشتیاق بی کران وقتی که آتش از نگاه تو به جان افتاد از آرزو در اشتیاقی بی کران افتاد مهر تو سر بر زد ز سینه همچنان خورشید عشق تو در این قلب پاک و مهربان افتاد جانم که بی عشق تو در سرما و...

«داستان کوتاه» سهمگین به دیدگانش زل زدم . رعب و وحشت سراسر وجودش را آمیخته و لبریز کرده بود . نگاهم آشفته به عشق بود . چشمانم خیس در راه نگاه معصومانه اش . میخندید با دگران و می سوختم برای دلبر. عش...

آنکه از دل می نویسد لاجرم دلدار نیست آنکه عاشق می شود آری همیشه یار نیست در کنار یار بودن حس و حالی دیگر است آنکه از عشقش نگوید لاجرم بی عار نیست ...

بیقرارم کرده دلبر قصد جانم کرده ،لبر با تمام روسیاهی ارغوانم کرده دلبر ....... حسن سهرابی .... ساهر

گاهی پُر از زخمم، افسُرده و حیرانم انباشه از دردم، گاهی که پریشانم یک حِس قشنگ، از جایی درون دل یادآور عشقی ناب زیبا بُکند، جانم ...