طبع شعرم شده خاموش به آن می گریم
شده این شعله فراموش به آن می گریم
قلم افتاده زدست و همه دم می نالم
خانه تاریک و سیاه پوش به آن می گریم
نه امیدی نه خیال خوش و نه یک دل سیر
ته این خاطره بیهوش به آن می گریم
چلچراغی که مرا همدم فرداها کرد
شده از غصه فراموش به آن می گریم
چند وقتی است در آن سوی زمان می جوشم
با غریبی شده خود جوش به آن می گریم
مست میخانه و می کی غم فردا دارد
من و غم هر دو هم آغوش به آن می گریم
شده سهم من از این دار خرابات و ازل
خنده ای تلخ و خطاپوش به آن می گریم
بشنو ای دوست مشو غره به یک پیمانه
ساقی میکده مدهوش به آن می گریم
من مزینانی ام و دور ز کاشانه ی خویش
همدم ساقی و چاووش به آن می گریم
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 03 فروردین 1403 22:51
!درود